با عرض سلام و وقت بخیر خدمت شما همراهان عزیز کالیمدور. پیش شما برگشتیم با سری جدیدی از مقالات که به داستان جدید و در حال وقوع در اکسپنشن شدولندز اختصاص داره. همانند داستان «نبرد برای ازراث» داستان شدولندز نیز حاوی مقدمه و ماجراهای جانبی هست که نه در بازی بلکه در آثار دیگهای از جمله رمان، داستان کوتاه و کمیک روایت شده و خواهد شد. ما هم سنتشکنی نمیکنیم و به احترام افرادی که میخوان اون داستانها رو مستقیم از کتاب و داستان کوتاه دنبال کنن و اسپویل نشن کار ترجمه اون آثار رو مستقل انجام میدیدم و در اینجا صرفاً به داستانهای روایتشده داخل خود بازی میپردازیم. قبل از مطالعهی این مقاله، حتماً مقالهی «معرفی سرزمینهای سایه» رو که قبلاً براتون گذاشتیم رو بخونید.
نبرد برای ازراث سرانجام با پیروزی نیروهایش در جنگ علیه خدای باستانی «نزاث» خاتمه یافته بود امّا جنگی دیگر که در آن جریان داشت نتیجهاش مهم نبود. هورد، الاینس، هردو یا هیچکدام فرقی نداشت. ارواح مردگان صرفاً مرگ را نیرو بخشیدند و اکنون این قدرت در اختیار سیلواناس ویندرانر قرار داشت تا نقشههای متحد قدرتمند و باستانیاش را وارد فاز جدیدی کند.
با در دست داشتن قدرت ماو، سیلواناس نزد سریر یخی و پادشاهش بولوار فوردراگون بازگشت؛ امّا نه برای تصاحب آن بلکه برای از بین بردنش با سرنگونی بولوار. سیلواناس کلاهخود لیچکینگ را به همراه پردهی میان مرگ و زندگی از هم درید تا اسمش را بر فاجعهای جدید در تاریخ ازراث حک کند.
از شکاف آسمانی ایجاد شده، فرشتههای مرگ بر آزراث فرود آمدند تا رهبرانی را که خطری جدی برای ادامه مسیر بودند با خود به ماو ببرند. در میان این رهبران تنها تیرانده ویسپرویند بود که توانست به لطف قدرتهای جدید خود تحت عنوان «جنگجوی شب» حملات آنها را دفع کند بقیه از جمله ترال، جینا پرادمور، بین بلادهوف و آندوین رین تسلیم زنجیرها شدند.
با ربوده شدن سران هورد و الاینس آزراث باری دیگر به تکاپو افتاد. جستجوی نیروها اگرچه نتوانست اثری از رهبران مفقود را بر ازراث بیابد امّا ناتانوس ماریس، خادم ملکهی تاریکی را در زادگاه خود برای قهرمانان یافت. در نهایت نه قهرمانان بلکه این تیرانده بود که توانست با ندای «برای تلدراسیل» افتخار کشتن ناتانوس را داشته باشد.
زمانی که معلوم شد ربودهشدگان در دنیای زندگان نیستند، قهرمانان باید به شدولندز میرفتند تا رهبرانشان را به خانه بازگردانند و برای فهمیدن چگونگی این سفر به دنیای مردگان باید از متخصصانش کمک میگرفتند. بولوار فوردراگون و شوالیههای ابونبلید در آیسکرون مقدمات این سفر را مهیا ساختند و با کمک تکههای شکستهی کلاهخود تسخیرگر، بولوار قهرمانان را به همراه شوالیههای ابونبلید و داریون موگرین به ماو فرستاد. تیرانده نیز که همچنان قلبش در آتش انتقام از سیلواناس میسوخت نتوانست عقب بماند و به درون درگاه پرید و به ماو رفت تا سیلواناس را بیابد.
همانطور که شوالیههای مرگ و قهرمانان ازراث به جستجوی خود برای یافتن رهبران مفقود در ماو رهسپار میشدند، تیرانده خود را از بقیه جدا کرد تا سیلواناس را بیابد. مسافران اندک اندک رهبران هورد و الاینس را یافتند و با اطلاعاتی که از ماو در طول این مدت بدست آوردند راه خروجی از آن پیدا کردند: سنگی باستانی که گویا برای مدت ها غیرفعال بوده است.
بعد از آزادسازی آندوین، آنها به سمت سنگ باستانی و بین بلادهوف رفتند. اینطور بهنظر میرسید که سنگ به قهرمانان ازراث جواب میدهد امّا قبل از اینکه بتوانند با کمک آن از ماو خارج شوند، جیلر و ارتشش آنها را به محاصره خود در آوردند. آندوین با کمک لایت توانست اندکی قدرت جیلر را مهار کند تا قهرمانان بتوانند از ماو بگریزند امّا بقیه از جمله خود او سرانجام دوباره به بند کشیده شدند.
بعد از استفاده از سنگ باستانی، قهرمانان در شهر جاویدان اوریبوس ظاهر شدند: مرکز شدولندز و جایی که ارواح مردگان در سرتاسر جهان جمع میشدند تا با قضاوت آربیتر سرنوشت جدیدی را که در آخرت لایقش بودند دریافت کنند. امّا از قرار معلوم در پی اتفاقی وحشتناک که مدتها قبل روی داده بود، آربیتر به خواب فرو رفته بود و حالا سیل ارواح به جای قضاوت و رفتن به قلمروهای مختلف شدولندز؛ مستقیم به ماو وارد میشدند تا فرمانروایش را نیرو بخشند.
خادمین اوریبوس شدیداً حیرت زده شدند زمانی که از اتفاقات رخ داده در ازراث باخبر شدند. تاجایی که آنها اطلاع داشتند موجودات بالداری که قهرمانان ادعا میکردند رهبرانشان را دزدیده اند؛ کیریانهای بسشن بودند که البته بسیار موجودات شریفی هستند و در خدمت ماو قرار نداشتند.
برای پیگیری این موضوع قهرمانان به بسشن سفر کردند تا با آرکان دیدار کنند. امّا ملاقات با یکی از اترنال وانها کار ساده ای نبود و قهرمانان برای این کار ابتدا مجبور بودند که شایستگی خود را اثبات کنند. در بسشن یک جنگ داخلی در جریان بود. بعد از اینکه یکی از پاراگونها به نام دووس از طریق زخم اوتر فهمید که نیروهای ماو به بیرون از شدولندز راه پیدا کردهاند و مسیری که کیریانها به رهبری آرکان در پیش گرفتهاند دچار نقصان است، تصمیم گرفت که در پشت پرده فورسورنها را به وجود آورد تا علیه رسوم بسشن و پاکسازی خاطرات دوران زندگانیشان قیام کنند. تعداد زیادی از کیریانها از جمله خود اوتر به این جنبش ملحق شدند، امّا بسیاری از آنها باخبر نبودند که رهبرانشان از جمله خود دووس برای اینکه قدرت بیشتری برای تحقق اهداف خود بدست آورند به جیلر و دیگر متحدانش پیوستهاند.
بعد از دفع حملات فورسورنها سرانجام قهرمانان موفق شدند با آرکان دیدار کنند و او را در جریان اتفاقات بگذارند. او قول داد تا این ماجرا را پیگیری کند و در جنگ پیشِ رو علیه ماو به آنها یاری رساند. آرامش موقتی در بسشن با پیروزی در مقابل فورسورنها بدست آمد؛ امّا چندان دوامی نداشت. خیلی زود خبر رسید که به یکی دیگر از معابد حمله شده است، امّا نه از سمت فورسورنها؛ بلکه مهاجمان اینبار لشکر نامردگان مالدراکسوس بودند که با هدف فتح بسشن و غارت انیمای آن.
حملهی مالدراکسوس به دستور هلیا و به کمک فورسورنها صورت گرفت اما سرانجام کیریانها با کمک قهرمانان موفق شدند این خطر را نیز دفع کنند. امّا حملهی مالدراکسوس چالش جدیدی ایجاد کرد. چرا ارتشی که ایجاد شده بود تا از شدولندز در مقابل دشمنان خارجی دفاع کند باید به دیگر مدافعان و خادمینش اینگونه حملهور شود؟! سوالی که پاسخش تنها در خود مالدراکسوس یافت میشد.
با مشخص شدن مقصد بعدی و باز شدن دروازهای جدید، قهرمانان به مالدراکسوس رفتند تا ریشهی مشکلات را بیابند و آنجا را حتی آشوبزدهتر از بسشن یافتند. مالدراکسوس که قطب نظامی شدولندز بود، در اصل توسط یکی دیگر از اترنال وانها به نام پرایموس رهبری میشد. سالها پیش پرایموس برای اینکه قوای نظامی مالدراکسوس را بهبود ببخشد و آن را آماده برای مقابله با هر خطری نگه دارد؛ پنج خاندان را تاسیس کرد تا همیشه با رقابت در میدان مبارزه تیغههای خود را تیز نگه دارند. امّا اینطور بهنظر میآمد که خود پرایموس مدتهاست که مفقود شده و مالدراکسوس بدون رهبرش از هدف اصلی خود در نهایت منحرف گشته است.
پیش از اینکه قهرمانان به مالدراکسوس بیایند دو خاندان نابود شده بودند و از سه خاندان باقی مانده تنها این «خاندان برگزیده» و رهبرش مارگریو کرکسوس بود که هنوز به آرمان های پرایموس و مالدراکسوس وفادار بودند. دو خاندان دیگر درحال جنگ افروزی و غارت انیما بودند که حمله به بسشن نیز نقشهی آنها بود.
پرایموس که از ذهن استراتژیست فوق العادهای برخوردار بود همهی این وقایع را پیشبینی و مسیری را هموار کرده بود تا قهرمانان بتوانند با کامل کردن تیغهای که در حقیقت کلید جایگاه او بود، به اطلاعات مهمی که دنبالش بودند برسند. در این راه مارگریو کرکسوس معاونان خود بارون ویراز و بارونس دراکا که زمانی در خدمت «خاندان چشم ها» بود را به کمک قهرمانان فرستاد. دراکا مادر ترال بود بعد از به دام افتادن الکساندروس موگرین در ماو جایگزین او شده بود.
زمانی که دراکا و قهرمانان در تلاش بودند تا کلید جایگاه را در مواجهه با بارونهای دیگر خاندان ها فعال کنند، ویراز که در خفا با دو خاندان دیگر همپیمان شده بود مسیر حملهشان را هموار کرد و کرکسوس را از پای در آورد، امّا در نهایت پیش قهرمانان و دراکا وانمود به بیگناهی کرد و دو خاندان دیگر را مسئول اینکار اعلام نمود.
با کمک لیدی واش که دیگر بارون خاندان چشمها بود، آخرین قطعهی پازل برای فعالسازی تیغه که در دستان الکساندروس قرار داشت و در ماو به بند کشیده شده بود. قهرمانان بار دیگر باید به ماو میرفتند. در آنجا با کمک داریون آنها الکساندروس را نجات داده و به مالدراکسوس بازگرداندند.
الکساندروس موگرین فاش کرد که او بخاطر خیانت ویراز گرفتار دشمن شده است. ویراز که دیگر چیزی برای مخفی کردن نداشت به گناهانش اعتراف کرده و خود را مارگریو جدید خاندان برگزیده نامید. او بعد از یک درگیری با قهرمانان، دراکا و الکساندروس که از ماو برگشته بودند؛ مجبور به عقب نشینی شد.
سرانجام با فعال سازی تیغه، قهرمانان توانستند به جایگاه پرایموس وارد شوند و هشداری را که پرایموس مدتها قبل در این مکان گذاشته بود بشنوند: من پرایموس هستم. حضور شما در حرم و خلوتگاه من بدان معنی است که تاریکی بر مالدراکسوس و تمامی قلمروهای مرگ چیره گشته ست. اعصار پیشین، اترنال وانها برادر ما زووال را به خاطر خیانتش مجازات کردند. او در ماو گریزناپذیر زندانی شد، تا از آن پس زندانبان آن باشد. اکنون از این میترسم که زووال به تنهایی در خیانتش عمل نکرده باشد. من گمان میکنم که او متحدانی باستانی داشته … و به دنبال این است که دیگران را هم در جنبش خود شریک کند. پیامی که میشنوید به معنای صحت شبهات من است. زووال زنجیرهای خود را تبدیل به یک سلاح کرده… که منجر به شکست من شده. برای نجات سرزمینهای سایه فقط یک امید وجود دارد. قبل از اینکه جیلر از ماو فرار کند، اترنال وانها باید باری دیگر در کنار هم بایستند. هشدار مرا به آرکان، ملکه زمستان و سایر(دناثریوس) برسانید. آنها باید از قوی بودن استحکامات ما اطمینان حاصل کنند. نگذارید زووال به مقبره برسد. آربیتر کلید نهایی است. از او محافظت کنید، وگرنه همه چیز از دست میرود.
ادامه دارد …
[…] ادامهی مقالهی داستانی «طلوع مرگ»، شرح جزئیات وقایع اکسپنش […]
من نمیتونم صبر کنم تا بخش بعدی، لطفا بهم بگید اندوین تو شدوولندز به چه سرنوشتی رسید؟
بهتره صبر کنی. میرسیم بهش
داستان بینظیری درست کردن
سلام عليكم، خسته نباشید، این داستان شادولند واقعا پیچیده است یا من اینطور فکر میکنم؟ البته اینکه دوباره یک تعداد از شخصیت های نسبتا معروف و اثرگذار که در خلال داستانها مرده اند، اینجا در داستان حضور دارند جالبه، راستی تیرانده چی شد؟ معلوم نیست؟ چطور شده که مالفاریون تونسته بزاره تنهایی بره؟
مگه تیرانده برای رفتن به جایی از ملفاریون اجازه میگرفته؟:/ در مورد تیرانده در مقالات بعدی توضیح میدیم که راهش از ماو به کجا رسید.