سلام به همگی. همونطور که میدونید سه جلد کرونیکل وارکرفت از ابتدای تاریخ داستان تا پایان اکسپنشن فروپاشی(Cataclysm) و هلاکت مرگبال رو به طور کامل روایت میکنه. داستان اکسپنشنهای «نبرد برای ازراث» و «شدولندز» هم ما طی سلسله مقالاتی به موازات ارائهی هر پچشون توسط بلیزارد براتون به طور کامل در سایت پوشش دادیم. این وسط داستان سه تا اکسپنشن به صورت یکجا و تحلیلی ناگفته مونده: «مههای پانداریا»، «جنگسالاران درانور» و «لژیون».
برای پر کردن این خلأ داستانی برای اونایی که فرصت بازی و تجربهی آنلاین داستان این سه تا اکسپنشن رو ندارن، تصمیم گرفتیم داستان هرکدوم رو در یک مقالهی مفصل همراه با سینماتیکهای مهمشون پوشش بدیم. اولین مقاله داستان اکسپنشن پانداریا رو توضیح میده که امیدوارم براتون مفید باشه و از خوندنش لذت ببرید.
قرنها پیش، سرزمین پانداریا بخشی از ابرقارهی اولیه کالیمدور در ازراث بود. زمانی که شکافت بزرگ در پایان نبرد باستانیان رخ داد، این سرزمین از صدمات جدی این واقعه جان سالم به در برد. امپراطور شاوشاو با یادگرفتن درسهایی ارزشمند از خدایان وحش بومی آن منطقه و با جستجوی راهی برای جلوگیری از شکافت پیشگوییشده در سفر خود آموخت که اگر چه او نمیتواند جلوی این واقعه را بگیرد، امّا میتواند مردم خود را نجات دهد.
با قربانی کردن خویش، او مه غلیظی را به دور سرزمینش ایجاد و آن را از کالیمدور جدا کرد تا از جنگ و بلاهای طبیعی مصون بماند. در قرنهای متمادی مردم پاندارن درسهای شاوشاو را از صبر، قدرت درونی، امید و خرد پاس داشتند و در صلح زندگی کردند.
در زمان اکسپنشن «مههای پانداریا» و در ادامه جنگ هورد و الاینس که با به قدرت رسیدن گراش هلاسکریم دوباره شروع شده بود، یک کشتی الاینس که توسط ناوجنگی هورد مورد تعقیب قرار گرفته بود؛ برای محافظت از خود به مههای ناآشنایی پناه برد که در اقیانوس جنوبی ازراث قرار داشت، ناوجنگی هورد نیز به تعقیب این کشتی ادامه داد و در نهایت هر دوی آنها خود را در سرزمین ناشناختهای پیدا کردند که ساکنینش فرهنگی بسیار متفاوت از آنچه آنها در سراسر ازراث مشاهده کرده بودند داشتند. کشتی الاینس از قضا حامل شخص بسیار مهمی بود. شاهزادهی جوان پانزده ساله الاینس آندوین رین.
شاه واریان رین برای نجات و بازیابی پسرش تیمی را به پانداریا فرستاد در حالی که هورد انگیزههای متفاوت در سر داشت و میخواست که این سرزمین جدید را برای خود تصاحب کرده و از قدرتهایش بر علیه الاینس بهره گیرد. در نهایت هر دو جناح پایگاههایی را در پانداریا بنا نهادند امّا عواقب آوردن جنگشان به این سواحل اصلاً خوشایند نبود.
زمانی که خدای باستانی یاشاراج بدست آمانثول تایتان نابود شد، هفت سر او بر پانداریا افتادند و هرکدام فرم ارواح خبیثی به نام «شا» را به خود گرفتند. هر کدام از آنها مظهر یکی از ابعاد منفی احساسات فانیان بودند که از آن تغذیه کرده و قدرتمند میشدند. احساساتی چون ناامیدی، خشم، ترس، غرور و … در نهایت این موجودات توسط امپراطور شاوشاو زندانی شدند.
زمانی که آشوب جنگ به پانداریا برگشت، الاینس و هورد خیلی زود متوجه شدند که برآیند احساسات منفیشان «شا»ها را تغذیه کرده و باعث شده که این هیولاها باری دیگر بلای جان پاندارنها شوند. پاندارنها میدانستند که چطور با شا مقابله کنند امّا حل مشکل ایجادشده در نهایت بر عهده خارجیهایی بود که مسبب آن بودند.
شاهزاده جوان آندوین رین بعد از اینکه توسط نیروهای الاینس پیدا شد تصمیم گرفت که در بین پاندارنها بماند و راههای آنها را بیاموزد تا بتواند مشکلاتی که مردمش ایجاد کرده بودند را حل کند. گراش هلاسکریم امّا در طرف دیگر شا را به عنوان سلاحی قدرتمند دید و به سرعت برای پیدا کردن راهی برای استفاده از بقایای یاشاراج اقدام کرد.
بسیاری از پاندارنها در این بین با هورد و الاینس آشنا شده و تصمیم گرفتند که به آنها بپیوندند. پاندارنهای الاینس تحت عنوان تویشیها در جهت کسب فضیلتهایی چون همدردی، صبر و نظم به خطوط این جناح و پاندارنهای هورد تحت عنوان هواجینها در طلب فضیلتهایی چون جاهطلبی، قاطعیت و ماجراجویی به جناح دیگر ملحق شدند.
بعد از جستجوهای بسیار گراش هلاسکریم سرانجام اولین فرصت و اولین اسلحه خود را در پانداریا پیدا کرده بود. ناقوس الهی یک شی مقدس و باستانی که زمانی به امپراطوری موگوها تعلق داشت و دارای قدرت شگرفی در خود بود. گراش، به لورتمار ترون مأموریت داد تا هر چه سریعتر آن را برای هورد تصاحب کند امّا پیش از آنکه دست الفهای خون به ناقوس برسد، الفهای شب الاینس بودند که آن را پیدا کرده و به دارناسوس، پایتخت خود بردند.
الفهای شب گمان میکردند که ناقوس پشت دیوارهای جادوییشان در امان است امّا گراش هلاسکریم با کمک جاسوسانش در سانریورهای دالاران که الفهای خونِ سوگندخورده به کیرینتور بودند توانست ناقوس را برباید امّا قبل از استفاده از آن آندوین رین در مقابل گراش ایستاد و در نتیجه کشمکش میان این دو، گراش ناقوس و استخوانهای شاهزادهی استورمویند را به همراه آن شکست.
آندوین رین در نهایت با کمک قدرت شفابخشی پیشگو ولن زنده ماند و واریان و جینا قسم خوردند تا کاری کنند که گراش تقاص پس دهد.
دست داشتن سانریورها در سرقت ناقوس از دارناسوس سرانجام برای جینا که حاکم وقت دالارانِ بیطرف بود معلوم شد. خشمگین از خیانت الفهای خون، او پاکسازی دالاران را از هورد شروع کرد و با حمله به سانریورها بسیاری از آنها را کشته و بسیاری دیگر را زندانی کرد. امّا این تصمیم مورد پسند واریان رین واقع نشد؛ چراکه در پشت پردهی روابط دیپلماتیک خود در حال مذاکره با لورتمار بود تا الفهای خون را به الاینس بازگرداند و این کار جینا مذاکرات را با شکست روبهرو کرد.
سالها پیش از شکافت در نبرد باستانیان، پاندارنها یک نژاد آزاد نبودند. آنها توسط موگوها به بردگی کشیده شده بودند. موگوها نژادی باستانی و جنگجو بودند که تنها قدرت را ارزشمند میدانستند. موگوها اصالتاً توسط تایتانها خلق شده و بعدها توسط نفرین گوشت یاگسارون فانی شده بودند. در جستجوی پاسخ، یک موگو به نام لیشن به دنبال اربابش «رع» که آنها را رها کرده بود رفت و زمانی که او را پیدا کرد، «رع» در مقابل لیشن از خود ضعف نشان داد و از این رو موگوی جوان توانست به او غلبه کند و قدرت صاعقه و آسمان را از او برباید و «تاندرکینگ: شاه رعد و برق» لقب بگیرد. با قدرتهای خداگونهای که لی شن از «رع» گرفته بود او توانست قبایل موگو را متحد ساخته و امپراطوری خود را بنا نهد.
ترولهای زاندالاری در آن زمان با لیشن متحد شدند تا تاندرکینگ آنها را به عنوان دشمن خود نبیند. لیشن پیشنهاد آنان را پذیرفت و به ترولها آموخت که اگر روزی سقوط کرد چطور او را به زندگی بازگردانند. او قرنها زندگی کرد و سرانجام توسط تول ویر اولدوم کشته شد. هزاران سال بعد زاندالاریها برای بازپسگیری امپراطوری عظیمشان به پانداریا برگشتند و تاندرکینگ را برای کمک به زندگی بازگرداندند. در این زمان هورد و الاینس در پانداریا بودند امّا آتش خشم و نفرت میان جینا پرادمور و لورتمار که در اثر واقعهی پاکسازی دالاران ایجاد شده بود، مانع از این بود که هورد و الاینس همانند قبل در کنار یکدیگر بر علیه دشمن مشترک متحد شوند.
این کشمکش سرانجام با کمک «تاران ژو» خاتمه یافت و آتشبس موقت میان جینا و لورتمار برقرار شده و اتحاد معروف دو جناح باردیگر شکل گرفت که در نهایت باعث سرنگونی دوباره لیشن، عقبنشینی ترولهای زاندالاری به زاندالار و آزادی «رع» شد.
با پایان پذیرفتن خطر تاندرکینگ برای پانداریا، جنگ افروزیهای جنگسالار هورد، گراش هلاسکریم در این سرزمین امّا دوباره شروع شد. پیش از هر چیزی امّا گراش میخواست مخالفانش در هورد را سرکوب کرده و قوای تحت امرش را یک بار برای همیشه متحد سازد. از این رو با دادن دستور ترور وُلجین رهبر ترولها، به خیال خود او را از میان برداشت و بعد ترولها را از اورگریمار بیرون کرد.
ولجین امّا از این سوء قصد جان سالم به در برده بود و توسط پاندارنها مخفی شد تا زخمهایش بهبود یافته و قدرت خویش را بازیابد. بعد از نابودی ناقوس الهی اکنون گراش به دنبال سلاحی جدید در پانداریا بود و سلاحی که این بار پیدا کرد بسیار خطرناکتر از هر چیزی بود که پاندارنها و الاینس فکر میکردند.
با آزادسازی قلب یاشاراج که صدمه جدی به سرزمین مقدس پاندارنها زد و استفاده از قلب برای نیرو بخشیدن به خود و سربازانش، گراش سرانجام همهی دنیا را دشمن خود کرده بود بعد از بهبودی وُلجین او با همراهی بین بلادهوف و ترال جنگسالار اسبق هورد، قوای انقلابیونش را آمادهی سرنگونی گراش ساخت و همراه بقیه رهبران هورد به دوراتار تاخت که در آنجا الاینس و انقلابیون هورد با هم اورگریمار را به محاصره خود در آورده و به آن یورش بردند.
وفاداران به هوردِ پاکسازیشدهی گراش با تمام توان خود علیه نیروهای ازراث مبارزه کردند امّا یکی پس از دیگری سقوط کرده و در پایان حتی قدرت خدای باستانی نیز نتوانست گراش را از تیغ برندهی عدالت برهاند. بعد از سقوط گراش، ترال او را مایهی ناامیدی خطاب کرده و اقدام به کشتن او کرد امّا واریان رین جلوی او را گرفته و گفت تصمیمگیری برای مجازات او چیزی نیست که صرفا به ترال تعلق داشته باشد.
سرانجام تاران ژو پا پیش گذاشته و پیشنهاد داد تا گراش در پانداریا بهخاطر جنایاتش علیه ازراث محاکمه شود. پیشنهادی که توسط واریان و ترال پذیرفته شد. اکنون که پایتخت هورد به تسخیر الاینس درآمده بود جینا به واریان پیشنهاد کرد تا از فرصت استفاده کند و خطر هورد را یکبار برای همیشه از بین ببرد. واریان با شنیدن مشاورهی جینا به سمت رهبران هورد رفت، جایی که جنگسالار جدید هورد به همین سرعت با پیشنهاد ترال در میانشان پذیرفته شده بود.
با دیدن وُلجین به عنوان جنگسالار جدید، واریان خطاب به او گفت که علیرغم ارتکاب هورد به جنایات وحشتناک؛ به این خاطر که بسیاری از آنها علیه ظلم گراش ایستادند حاضر به صلح دوباره است. امّا هشدار داد که اگر بار دیگر شرافت را همچو گراش زیر پا گذارند، الاینس برگشته و به آنها خاتمه خواهد داد.
اضافه کردن نظر