در ادامهی مقالهی داستانی «طلوع مرگ»، شرح جزئیات وقایع اکسپنش شدولندز:
بزرگترین شکارچی اهریمن زمانی گفت: «گاهی دست سرنوشت را باید وادار به حرکت کرد.» زندگی پر از دشواریست و هرکس در عمر خویش در تلاش است بر مشکلات جهان فایق آید. گاهی امّا قدرت دست سرنوشت بر ارادهی شخص غلبه میکند و این زمانی است که درد شکست و فقدان عدالت در جهان ما را به لبه شبانگاه برده و به تاریکیها پرتاب میکند. تصور اینکه اعمال و افکار بشر نه به دست خود بلکه توسط دستی نامرئی و پنهان کنترل میشود، شخص را به جنون میکشاند و شاید اگر این تصور به یقین بدل گردد؛ حتی موجب شود فرد تصمیم به سقوط بگیرد.
و اما اگر یک موجود برتر به شما وعدهی رستگاری دهد تا بشر را از قید و بندهای سرنوشتی ظالمانه برهاند چه خواهید کرد؟
فرمانده تکاوران سیلورمون تسلیم نشد و تا آخرین لحظه جنگید. با سرنوشت گلاویز شد و زنجیرهای سلطهاش را متلاشی کرد.
انتقام گرفت و اختیارش را به دست گرفت و سرنوشت دیگران را رقم زد.
اما اگر همهاش دروغ باشد؟ اگر فریب خورده باشد و همچنان در اسارت سرنوشت باشد چه؟ نگاهش به شیر جوان ازراث است تا به او ثابت کند هرگز اشتباه نکرده و در مسیر درستی در حال قدم زدن است. پرایموس میگوید زمان در قلمرو مرگ سویی ندارد، اما با این حال باز این زمان است که روشن میسازد نبرد ملکهی بانشیها، رهبر فورسیکن و بانوی تاریک با سرنوشت پُرپیچ و خمش چه سرانجامی خواهد داشت…
همانطور که در ازراث جنگ بر علیه اسکورج که از بند لیچ کینگ رها شده و در خدمت ماو قرار گرفته، ادامه مییافت با هشدار پرایموس در دست، قهرمانان راهی «آردنویلد: سرزمین ملکهی زمستان» شدند تا آنها را از خطر بزرگی که در کمین دنیاهایشان است آگاه سازند. ملاقات با ملکه آردنویلد البته اصلا کار آسانی نبود، همانند آرکان در بسشن، اترنالوان آردنویلد نیز با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم میکرد. این سرزمین بیش از دیگر قلمروهای شدولندز (سرزمینهای سایه) با مشکل قحطی انیما رو به رو بود و حمله دراست به این قلمرو که نتیجهی این قحطی بی سابقه بود، ملکهی زمستان را بسیار پرمشغله ساخته بود.
قهرمانان برای ملاقات با او ابتدا مجبور بودند به آردنویلد کمک کنند تا بار مشکلات ملکهاش سبکتر شود. مبارزه با دراست در مناطق مختلف و کمک به موجودات آردنویلد در مبارزه با کمبود انیما رفته رفته نتیجه داد در حین کمک به آردنویلد، قهرمانان دانهی وحش ایسرای رویابین را در شدولند یافتند که به علت کمبود انیما در حال از بین رفتن بود. نجات او بهانهی خوبی را نیز برای ملاقات با ملکهي زمستان فراهم آورد و با تمنای موجودات جنگل، او با بخشیدن اندک انیمای آردنویلد ایسرا را بار دیگر احیا ساخت.
بعد از شنیدن هشدار پرایموس، ملکهی زمستان به قهرمانان گفت که جادوی موجود در «قلب جنگل» نه تنها برای آردنویلد بلکه برای محافظت از دیگر قلمروهای شدولند نیز حیاتی بوده و کمبود انیما باعث ضعیف شدن این جادو و در نتیجه زنجیرهایی که جیلر را به بند کشیده بود، انجامیده است. برای حل این مشکل ملکهی زمستان متحدان جدیدش را به روندرث فرستاد تا برای تأمین انیمای مورد نیاز از دناثریوس کمک بخواهند.
دیدار با اترنالوان روندرث خوشبختانه به سختی قلمروهای دیگر نبود. به محض ورود قهرمانان به روندرث آنها با دناثریوس رهبر فرزانهی این سرزمین ملاقات کردند. دناثریوس ادعا دارد «خود» روندرث است. ادعایی که اگر کمی در آن بنگریم آنچنان که بنظر میرسد اغراقآمیز نیست. در ابتدای روندرث دناثریوس اولین ونثیرها را خلق کرد و به هر کدامشان مدالهای قدرتی داد تا با استفاده از آنها به توبه و رستگاری ارواح کمک کرده و آنها را از عذاب ابدی ماو برهانند. اولین این ونثیرها شاهزاده رنثال بود.
دناثریوس علاوه بر ونثیرها، ناثرزیمها را نیز در روندرث ساخت تا به عنوان مأمورانش در دیگر نیروهای کهکشانی نفوذ کرده و نیروی مرگ را بر آنها برتری بخشند. بیشتر این نفوذها شناسایی نشد امّا نیروی لایت به وجودشان پی برد. در نتیجه این اتفاق لایت به روندرث حمله کرده و جنگ بزرگی در این قلمرو در گرفت که در نهایت حمله به سختی دفع شد. ونثیرها که مسبب این واقعه و تلفات ناشی از این جنگ را ناثرزیم ها میدانستند، به مجادله با آنها پرداختند در نهایت دناثریوس موافقت خود را با تبعید ناثرزیمها از روندرث و شدولندز اعلام کرد.
قهرمانان با رسیدنشان به روندرث فهمیدند که این قلمرو نیز با مشکل کمبود انیما و بدتر از آن با جنگ داخلی و شورشی که رنثال بر علیه دناثریوس ترتیب داده روبهروست. البته دناثریوس از پیش تقریباً شورش را سرکوب کرده بود، امّا همچنان شورشیهایی بودند که در سایهها بر علیه ارباب روندرث توطئهچینی میکردند. دناثریوس از قهرمانان درخواست کرد که خائنین باقیمانده را نیز از بین ببرند تا صلح دیگر بار به روندرث و مردمش بازگردد. امّا دیری نگذشت که قهرمانان به لطف شورشیها به فساد دناثریوس پی بردند و با تغییر جناح بار دیگر به ماو بازگشتند تا شاهزاده رنثال مغلوب را به روندرث برگردانند و به او در سرنگونی یکی از اترنالوانهای شدولندز یاری رسانند.
امّا حتی کمک قهرمانان نیز به رنثال قدرت لازم را برای مبارزه با آفریدگارش نداد و در مواجههای دوباره باز هم دناثریوس بود که پیروز میدان شد. امّا حملهی رنثال، دناثریوس را مجبور کرد که سرانجام نقاب نیک خواهیاش را برداشته و اتحادش با جیلر و ماو را علنی سازد. ارباب روندرث سرانجام بزرگترین خیانت را به شدولندز کرد و انیمای ذخیره و احتکار شدهای را که به ناحق از مردم خود و دیگر قلمروها پنهان ساخته بود، مستقیم به درون ماو سرازیر ساخت تا به اهداف اربابش زووال خدمت کند.
روندرث که سرانجام دوست را از دشمنش شناخته بود، با تمام قوا و به کمک متحدان جدیدش حمله نهایی را به قلعه ناثاریا ترتیب داد. قهرمانان قدم به قدم راه خود را با مبارزه به سمت دناثریوس گشوده و به موانعی که سر راهشان قرار گرفته بود فایق آمدند. در میانهی راه آنها کیلتاس را یافتند که در بند مأمورین دناثریوس بود و با اضافه کردن بار گناهان دیگران به گناهان فراوان پیشینش وسیله خوبی برای استخراج انیما و سلاحی قدرتمند در دستان دناثریوس شده بود. ذهن در هم شکستهی کیلتاس سرانجام توسط قهرمانان به ثبات رسید تا او نیز سرانجام بتواند در روندرث به جستجوی رستگاریاش بپردازد.
بعد از نبردهای بیشمار قهرمانان به دناثریوس رسیدند. نبردی حماسی با او و شمشیر معروفش رمورنیا که سرانجام ارباب روندرث را به زانو درآورد. امّا پیش از شکست کامل رمورنیا به سرعت عصاره وجودی اربابش را به درون خود کشید تا از گزند خائنین و متجاوزان در امان بماند. امّا این حقه چندان کارساز نبود چرا که رنثال شمشیر را تحت نور مقدس نارو زرالی قرار داد و شمشیر را به زندان ابدی اربابش تبدیل کرد تا برای قرنها آنجا بماند و مطابق سیاستهای روندرث از گناهانش توبه کند.
با مفقود بودن پرایموس و در بند و خائن بودن دناثریوس، امید چندانی برای مقابله با زووال در شدولند وجود نداشت. با این حال قهرمانان به خوبی شایستگیهای خود را به رهبران و مردم شدولندز نشان داده بودند. تنها کاری که اکنون از دست آنها برمیآمد، ادامهی مبارزه در قلمروهای مختلف برای کمتر ساختن نفوذ و قدرت در حال افزایش ماو بود. پس قرار بر این شد که هر کدام از قهرمانان به یکی از قلمروها و خادمینش ملحق شوند تا توجه و تمرکز خود را معطوف آن ساخته و ریشه مشکلات شدولندز را رفته رفته بخشکانند.
قهرمانان در بسشن با تهدید فورسورنها مبارزه کردند، دووس را که سرانجام چهره واقعی خود را به عنوان رهبر فورسورنها نشان داده و قصد داشت ارکان را ترور کند سرنگون ساختند. با سقوط دووس، لیسونیا معاونش رهبری فورسورنها را بر عهده گرفته و به مبارزه با آرکان و کیریانهایش ادامه داد زمانی که اوتر متوجه شد لسونیا و دووس از هلیا دستور میگرفتند و با جیلر و نیروهای ماو در اتحاد بودهاند، وحشت زده و پشیمان شد. هلیا به لسونیا دستور داد تا قدرت اوتر را از او بگیرد تا بتواند با آرکان مواجه شود امّا دخالت قهرمانان مانع از انجام این کار شد و فرصتی را فراهم آورد تا اوتر از مهلکه بگریزد و در نبرد نهایی علیه لسونیا به قهرمانان ملحق شود تا او را شکست دهند.
فنآرتی از مرگ و پایان کار دووس در بسشن
در مالدراکسوس تلاشهای کل توزاد که به عنوان یکی دیگر از مهرههای جیلر در حال نفوذ و کارشکنی بود، با دخالت کیلتاس که قصد گرفتن انتقام نابودی کوئلتالاس را داشت، نیمهکاره ماند و کلتوزاد مجبور به عقب نشینی به ماو شد. در آردن ویلد و روندرث نیز مبارزه با تهدیدها به نحوهای مختلف ادامه مییافت. موزالا دیگر لوای مرگ که گویا او نیز با هلیا و جیلر متحد و مسئول فریب ولجین پیش از مرگش بود که موجب شد سیلواناس ویندرانر را جنگسالار بعدی هورد شود، در تقابل با بوانسامدی و قهرمانان همانند دیگر تهدیدها از بین رفت.
امّا هیچیک از این موضوعات بنظر نمیرسید که برای زووال اهمیت داشته باشد. موزالا، دناثریوس و دیگران اکنون برای او مهرههای سوختهای بودند و برای عملی کردن فاز بعدی نقشههایش جیلر به مهرهی جدیدی نیاز داشت. قهرمانان به تورگاست که تاریکترین و وحشتناکترین نقطهی شدولندز و ماو بود نفوذ کردند و موفق شدند بین بلادهوف، جینا پرادمور و ترال را از بند آزاد کنند و به اوریبوس بیاورند. امّا نجات شیر جوان ازراث به دلیل تدابیر شدید امنیتی ناممکن بنظر میرسید، این نگرانی وجود داشت که اگر بخواهند تلاشی را برای آزادسازی آندوین ترتیب دهند ممکن است جان او به خطر بیفتد.
و در مرکز همهی اتفاقات سیلواناس ویندرانر و تصمیمی که میگرفت وجود داشت. بانوی تاریک هرچقدر که میخواست میتوانست از ناعادلانه و ناحق بودن زندگی و مرگ ناله کند امّا در آخر اینطور بنظر میرسید که همه چیز نه در دستان سرنوشت بلکه حقیقتاً در دستان اوست. زندگی و مرگ همانطور که او میگفت میتوانستند ناعادلانه باشند. از دل این ناعدالتیها قهرمانانی همچون براکسیگار بزرگ و واریان رین افسانهای بیرون آمدند و بسیاری خود را به تاریکیها باخته و با آن یکی شدند. سیلواناس اکنون بار دیگر قدرت انتخاب داشت انتخابی که نه تنها جایگاه خودش را در محور خیر و شر بلکه سرنوشت دنیاهای بسیاری را در مقیاسی بزرگ تحت تاثیر قرار میداد. زندگی یا مرگ؟ روشنایی یا تاریکی؟ نه انتخاب بسیار سادهتر از این مسائل مینمود… بردگی یا آزادگی انتخاب با سیلواناس ویندرانر بود.
خب اول یه ? و یه نایس بدم به این مقاله،دست خوش خداقوت خسته نباشید
جیلر عجب لگدی به سیلواناس زد!
داستان هم داره عجیب میشه.رو هواییم