سلام به همگی. بعد از تأخیری طولانی به دلیل شرایط اینترنت و کشور و مردم… ناچار برای عمل به مسئولیتی که قبول کردیم پیشتون برگشتیم و سعی میکنیم کمکاری ماههای اخیر رو در حد توان جبران کنیم اگر اینترنت وضع پایداری داشته باشه. در ادامهی سلسه مقالات اکسپنشن شدولندز، رسیدیم به پچ آخر این اکسپنشن تحت عنوان «پایان ابدیت» که پس از پچ «زنجیرهای سلطه» ران شد و سعی کردیم در این مقاله جزئیات داستانی این پچ رو براتون پوشش بدیم. امیدوارم لذت ببرید.
با برگشتن به سرزمین ممنوعهی زرث مورتیس، زووال بزرگترین قانون خالقینش – نخستینها را زیر پا گذاشت. به محض ورود ماوسورنهایش به سرعت همانند طاعونی در این قلمرو پخش شدند تا راهی را به سوی مقبرهی نخستینها بیابند. جایی که زووال میخواست سرانجام ثمرهی قرنها تلاش و برنامهریزیاش را ببینید.
در اوریبوس امّا نیروهای شدولندز و ازراث به فکر راه حلی جدید برای متوقف کردن زووال بودند. سیلواناس ویندرانر که همچنان به هوش نیامده بود تحت بازداشت شوالیههای ابون بلید قرار داشت و او تنها کسی بود که از نقشه های زووال با خبر بود و میتوانست در سرنگونی او نقشی جدی ایفا کند.
با پیوند مجدد تکهای جدا شده از روحش به بدنش، سیلواناس از درون شکنجه میشد چراکه این نیمهی قدیمی روح او نمیتوانست با جنایات و اعمال ملکه بانشی کنار آمده و آنها را از آن خود ببیند و چه کسی بهتر از اوتر که خود تجربهای مشابه در چندگانگی روحش داشت میتوانست به سیلواناس کمک کند؟ با کمک، راهنمایی و دلسوزی اوتر قسمتی از روح سیلواناس که همچنان یک ژنرال تکاور بود سرانجام توانست ملکه بانشی را به عنوان بخشی از خود بپذیرد و به این درک برسد که هنوز برای جبران اشتباهاتش دیر نشده است.
سیلواناس سرانجام کامل و آگاه بر سنگینی اعمال خود و طولانی بودن مسیری که در پیش روی خود برای جبرانشان، چشم باز کرد اگرچه دیگران با بیاعتمادی به او مینگریستند امّا با ضمانت اوتر سیلواناس این اجازه را پیدا کرد تا متحدی جدید در راه شکست دادن زووال باشد.
به عقیدهی سیلواناس مصاف با زووال تنها در صورتی امکانپذیر بود که آنها بتوانند در مقابل سلطهی او بر ذهنهایشان مصونیت پیدا کنند و کلید تحقق این امر آندوین رین بود که خود همچنان تحت سلطه جیلر قرار داشت. با کمک پرایموس قهرمانان به دنبال زووال به زرث مورتیس رفتند و در قدم اول باید با آندوین مواجه میشدند که مقدمات ورود جیلر به مقبره نخستین ها را محیا کرده بود.
بعد از نبردی میان آندوین و قهرمانان، جیلر به او گفت که اکنون زمان انجام دادن آخرین وظیفه اش رسیده: نابودی. همانطور که کینگزمورن در حال مکیدن جوهرهی روح شاه جوان بود او پدرش واریان رین و واروک ساورفنگ را دید که به او سرمنشأ سلاحی که در دستانش بود را یادآور شدند که نه از تاریکی بلکه از جنس شرافت و افتخار بود. آندوین سرانجام توانست بر اراده جیلر غلبه کند و با دو نیم کردن کینگزمورن آن را بار دیگر به شکل اصلی خود بازگرداند.
با از بین رفتن سایه جیلر بر آندوین او در مقابل خود بازمانده آرتاس منتیل را دید که تا اینجا واسطهی پیوند او با ارادهی زووال بود. از لیچکینگ بزرگ اکنون تنها بارقهای از نور لرزان و ضعیف باقی مانده بود که در مقابل دیدگان افرادی که دیرزمانی بخش بزرگی از زندگیشان بود، سرانجام به خاموشی گرایید.
شاه جوان باری دیگر آزاد بود تا در سمت درستی پا به عرصه نبرد بگذارد و با کمک او و سیلواناس، پرایموس با استفاده از تکههای شکستهشدهی کلاهخود سلطه که زمانی به لیچکینگ تعلق داشت توانست تاج اراده را خلق کند که میتوانست از قهرمانان در مقابل سلطه جیلر محافظت کند.
قبل از رو به رو شدن با جیلر امّا نیاز بود تا کاری دیگر انجام شود. آربیتر که اکنون معلوم شده بود به وسیله روح تایتان آرگوس صدمه دیده است میبایست جایگزین میشد تا تعادل باری دیگر به شدولندز باز میگشت. برای این امر یکی از کیریانها به نام پلاگوس که از ابتدای ورود قهرمانان به آنها کمک کرده بود و خود در جستجوی جایگاهش در نظام شدولندز میگشت، داوطلب شد تا آربیتر جدید باشد.
بعد از فراهم آمدن مقدمات این امر و صعود پلاگوس به عنوان آربیتر جدیدِ شدولندز، او گفت که تغییراتی را در این نظام انجام خواهد داد که بر طبق آن هیچ روحی دیگر به ماو فرستاده نمیشد. از آنجایی که در نظر او هر روحی سزاوار فرصتی دوباره است و همچنین گفت که زین پس ارواح از برای خود صدایی خواهند داشت تا سرنوشتشان در آخرت را خود انتخاب کنند.
امّا برای اینکه شدولندز باری دیگر به تعادل کامل برسد نیاز بود که تهدید زووال یک بار برای همیشه خنثی شود. پس با در دست داشتن تاج اراده، قهرمانان در مقبرهی نخستینها – جایی که زووال قصد داشت روح تایتان ازراث را به عنوان سوخت استفاده کند تا تمامی نیروهای کیهانی را تحت کنترل خود دربیاورد و جهانی نو بیافریند – صفآرایی کردند.
بعد از نبردی سخت قهرمانان موفق شدند از روح ازراث دفاع کنند و زووال را با کمک تاج اراده از بین ببرند. با آخرین نفسهایش زووال گفت که هدف او ساخت جهانی یکپارچه بوده است و جهان چندپارچهی کنونی نمیتواند در مقابل «چیزی که در راه است» از خود محافظت کند. تهدید جیلر پایان پذیرفته بود امّا زخمی که او بر جهان زندگان و مردگان زده بود زمان زیادی را برای بهبودی نیاز داشت.
در ابتدای این راه سیلواناس ویندرانر متحد اسبق او به نزد پلاگوس برده شد تا پاسخگوی اعمالش باشد. در مقابل دیده همگان سیلواناس به جرم خود اعتراف کرده و آنها را نه تاثیرات جیلر بلکه تصمیمات خودش خواند و تسلیم قضاوت تیرانده ویسپرویند شد که بیش از همه از اعمال او رنجیده بود.
تیرانده ارواح بیگناه افرادی را که جنگ افروزیهای سیلواناس به ماو فرستاده بود یادآور شده و او را محکوم کرد که به ماو برود و تک تک این ارواح را پیدا کند و برای قضاوتی عادلانه و درست نزد آربیتر بفرستد، حتی اگر این کار تا ابد طول بکشد… سیلواناس ویندرانر این حکم را پذیرفت و رهنمود سرنوشت خود در قلمرویی شد که مدتها تلاش کرده بود از آن به عنوان آخرت خویش اجتناب کند.
امّا سیلواناس ویندرانر تنها فردی نبود که بخاطر اعمال خود در عذاب بود. اگرچه کسی آندوین را بابت زمانی که زیر سلطه زووال قرار داشت سرزنش نمیکرد، امّا خود او با بحرانی هویتی درگیر بود و از این رو از بازگشت به استورم ویند برای مطالبهی تاج و تخت خود امتناع کرد تا تورالیون و گن گریمن به نیابت از او همچنان انسانها را فرماندهی کنند.
فرمانروایی فورسیکن نیز در غیاب ملکه بانشی اکنون همانند هورد توسط شورایی از بزرگانشان رهبری میشد. شورایی که در آن نامهای آشنایی من جمله لیلیان واس و کالیا منتیل شنیده میشود. کالیایی که او نیز در مورد جایگاهش میان فورسیکن شبهات فراوانی داشت امّا در نهایت تصمیم گرفت برای کمک به هم نوعانش در کنار آنها بماند تا شهر طاعونزدهی آندرسیتی را پاکسازی کنند و خانهای جدید برای ملت فورسیکن در آن بسازند.
در پایان این راه تنها باید تکلیف خانهی جدید تیرانده و نایت الفها معلوم میشد؛ که برای تحقق این امر ملکه زمستان در آردنویلد با استفاده از اشک الون و با کمک ایثارگرانهی نایت الفهای نجات یافته از ماو که خواستار این شده بودند که از قدرت ارواحشان برای شروعی دوباره استفاده شود، دانهای را به تیرانده هدیه داد تا شاید با استفاده از آن در آینده ای نزدیک نایت الفها بتوانند سرزمینی جدید را از برای خود داشته باشند.
با شکست زووال و برگشتن تعادل به شدولندز داستان قلمرو مرگ در اینجا به پایان رسیده بود. آخرین برگ از کتابی کهن که روایتگر عصری پر افت و خیز در دنیای وارکرفت بود. امّا این پایان شاید نوید عصری نو در یک جهان جدید باشد. جهانی که اژدهایان و سیمایان قدرتمندشان بتوانند باری دیگر با پرواز در آسمانهای ازراث آن را رنگارنگ کرده و روحی جدید در کالبد ساکنان و داستان زندگیشان بدمند.
اضافه کردن نظر