سلام به همگی. با یه مقالهی جدید از اکسپنشن شدولندز در خدمت شما هستیم. این مقاله در ادامهی مقالهی «خیزش سلطه» هست و اون هم در ادامهی مقالات قبل از خودش هست پس لطفا مقالات شدولندز رو به این ترتیب در سایت بخونید: « ShadowLands »، «کتابچهی نفوذ به دشمن»، «طلوع مرگ»، «خیزش سلطه» و در نهایت این مقاله: «زنجیرهای سلطه». امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.
شاه جوان سرانجام به یکی از مهرههای جیلر تبدیل شده بود، نه به ارادهی خود بلکه با زنجیرهایی که جیلر بر قلب و روحش بسته بود. اکنون آندوین که روحی پاک و قهرمانانه داشت میتوانست به سادگیِ هرچه تمام به بسشن نفوذ کند و نزد آرکان بزرگ حاضر شود. زمانی که آرکان متوجه حضور جیلر در وجود آندوین شد بسیار دیر شده بود. سرشار از قدرت وحشتناک ماو، آندوین محافظان آرکان را زمینگیر کرده و به سمت فرامانروای بسشن یورش برد. تیغهی جدیدش – کینگزمورن زخمی دردناک بر پیکر آرکان فرود آورد و نشانی را که در وجودش نهفته بود به یغما برد.
آندوین با نشان آرکان به ماو برگشت؛ سرزمینی که هر لحظه بزرگتر و قدرتمندتر میشد. اکنون زنجیرهای جیلر قسمتی دیگر از شدولندز را به بندِ ماو کشیده بودند. این سرزمین جدید کورتیا نام داشت. سرزمینی عجیب و اسرارآمیز در شدولندز که گویی حاوی چیزی ارزشمند بود که میتوانست جیلر را به واقعیتی که در طمع آن بود نزدیکتر کند.
طبق گفتههای آرکان در جلسهی رهبران شدولندز، جیلر سالها پیش در طمع دانشی ممنوعه برآمده بود امّا توسط برادران و خواهرانش سرکوب و در ماو به بند کشیده شد، و اکنون قدرتمندتر از قبل برای بار دیگر در صدد تصاحب آن برمیآمد… امّا برای رسیدن به اهدافش جیلر هنوز به بقیهی نشانها نیاز داشت.
نشان سایر دناثریوس که متحد جیلر بود قبلا به او تقدیم شده بود. با بدست آوردن نشان آرکان توسط آندوین اکنون سه نشان دیگر باقی مانده بود. نشان ملکهی زمستان، پرایموس و در نهایت نشان آربیتر بزرگ که هنوز در اوریبوس در خوابی عمیق قرار داشت. با مفقود بودن پرایموس نیروهای جیلر برای بدست آوردن نشان ملکهی زمستان و آربیتر به آردنویلد و اوریبوس هجوم آوردند.
حمله به آردنویلد را سیلواناس ویندرانر رهبری میکرد، اگرچه مالدراکسوس و روندرث برای کمک به ملکهی زمستان نیروهای کمکی فرستاده بودند امّا قدرت ماو بسیار عظیم بود و نیروهای آردنویلد مجبور شدند تا برای مخفی کردن فرامانروایشان بدلهایی را بسازند و در نقاط مختلف جنگل آنها را پخش کنند.
سیلواناس ویندرانر یک به یک این بدلها را شکار کرد، امّا قبل از اینکه به ملکهی زمستان برسد به مانعی بسیار سخت برخورد کرد. تیرانده ویسپرویند که برای مدتها دنبال فرصتی بود تا انتقام خون مردمش در نبرد چهارم (سقوط تلدراسیل) را از سیلواناس بگیرد با قدرتهایی که الون به او تحت عنوان جنگجوی شب عطا کرده بود، به سیلواناس حمله کرد و مشخصاً در نبرد دست بالاتر را داشت، امّا مشخص شد که حملات سیلواناس در واقع برای دور کردن قوای آردنویلد از قلب جنگل بود چرا که ملکهی زمستان نشان خود را در آنجا قرار داده بود.
سیلواناس که فهمیده بود نقشهاش عملی شده، سعی کرد تا از خشم تیرانده بگریزد امّا تیرانده نمیتوانست این اجازه را بدهد. سیلواناس باید مجازات میشد و برای رسیدن به این هدف، تیرانده حاضر بود جان خود را فدا کند. ملکهی کالدوری تا آسمان ملکه بانشی را دنبال کرد و سرانجام او را به خاک کشید امّا قبل از اینکه بتواند کارش را تمام کند الون قدرت خود را از تیرانده دریغ کرد و اکنون این سیلواناس بود که نسبت به او برتری داشت.
امّا فرصت سیلواناس نیز برای گرفتن جان تیرانده با دخالت ایسرا – سیمای رویاها که در آردنویلد احیا شده بود از دست رفت. مهم نبود؛ آندوین که اکنون مهرهی جیلر بود به قلب جنگل نفوذ کرده و نشان مورد نظر را به دست آورده بود. نبرد آردن ویلد به پایان رسیده بود و اکنون جیلر یک قدم دیگر به خواستهی خود نزدیک شده بود.
محافظین شدولندز در نبرد آردنویلد شکست خورده بودند امّا نتیجهی نهایی جنگ هنوز مشخص نبود. آنها هنوز به پایگاه و نیروهایی در ماو نیاز داشتند تا بتوانند در صورت لزوم به قلمرو جیلر هجوم بیاورند، امّا رفتوآمد به ماو اصلاً کار آسانی نبود و صرفاً این قهرمانان (پلیرها) بودند که به طریق خاص و مرموزی توانایی این عمل را داشتند.
با اضافه شدن کورتیا به قلمرو ماو اکنون سنگ باستانی دیگری در ماو بود که بتواند باعث ورود و خروج نیروها به ماو شود، امّا قبل از آن این سنگ باید توسط قهرمانان فعال میشد. مانعی که بین قهرمانان و کورتیا بود چشم جیلر بود که زمانی به اودین (نگهبان تایتانی) تعلق داشت. اکنون جیلر آن را برای نظارت بر ماو به خدمت گرفته بود.
قهرمانان با کمک یکی از متحدانشان در ماو توانستند مخفیانه بدون اینکه توجه چشم را به خود جلب کنند به کورتیا برسند. ساکنان کورتیا که در مقابل نیروهای ماو صفآرایی کرده بودند، ابتدا فکر کردند که آنها جاسوسان جیلر هستند اما در ادامه متوجه شدند که قهرمان ازراث همان ماو واکر معروف در پیشگوییهایشان است و به آنها اجازهی ورود دادند. با باز شدن راه اوریبوس به ماو بولوار فوردراگون و نیروهای شدولندز به داخل کورتیا هجوم آوردند تا از آن دفاع کنند و آماده سرنگون کردن جیلر باشند.
امّا همچنان برای ادامه فعالیت در ماو و رسیدن به تورگاست نیاز بود که چشم جیلر دیگر مزاحمتی برای آنها نداشته باشد و به منظور انجام این کار قهرمانان از اودین کمک خواستند چراکه چشم زمانی به او تعلق داشت. با کمک او و سربازانش تمرکز چشم از ماو برداشته شد و به تورگاست برگشت.
جیلر مشخصاً در کورتیا به دنبال چیزی بود، پس قهرمانان تصمیم گرفتند تا قبل از جیلر خود را به آن برسانند. در اطراف کورتیا آنها باز هم پیامهایی از پرایموس دریافت کردند و فهمیدند که پرایموس نشان ارزشمند خود را در کورتیا مهر و موم کرده است. بعد از بدست آوردن نشان توسط قهرمانان آنها متوجه جادوی محافظ قدرتمندی در اطراف آن شدند و برای از بین بردن جادوی محافظ و دستیابی کامل به نشان، قهرمانان در عملی احمقانه آن را به تورگاست بردند تا توسط موجودی عجیب و در بند باز شود. این موجود رونکارور نام داشت و در حقیقت همان پرایموس بود که توسط جیلر اسیر و در بند بود.
با بازگرداندن نشان به پرایموس او دوباره خاطراتش را که همان جادوی محافظ بودند به دست آورد و از بند جیلر آزاد شد امّا پیش از آنکه آنها بخواهد از تورگاست فرار کنند جیلر در مقابلشان ظاهر شد و با پرایموس به نبرد پرداخت. تقایب نیروی جیلر و پرایموس هر دو را عقب نگه داشت و پرایموس به جیلر گفت که در هیچ صورتی نشان را به او نخواهد داد و اگر او را بکشد نشان برای همیشه از دست خواهد رفت که جیلر در پاسخ گفت راه دیگری برای بدست آوردن نشان وجود دارد و آندوین را به سمت پرایموس فرستاد.
پرایموس بهتزده و ناتوان شاهد مورنبلیدی بود که در دستان آندوین بود و قدرت جدا کردن نشان از او را داشت و این دقیقاً اتفاقی بود که افتاد. نشان پرایموس نیز در نهایت به دست جیلر افتاد و آنها خوششانس بودند که توانستند زنده از تورگاست خارج شوند و به کورتیا عقبنشینی کنند.
جیلر اکنون تنها به نشان آربیتر نیاز داشت تا باری دیگر کامل شود. پرایموس به قهرمانان گفت که اکنون تنها حرکتی که برای آنها باقی مانده است محافظت از آربیتر و حملهای با تمام قوا به جیلر است؛ امّا همچنین گفت که یک فرماندهی باهوش همیشه نقشه دومی نیز دارد که در این سناریو، بازسازی نشانهای از دست رفته است که نیاز به مقدماتی داشت.
قهرمانان با کمک دراکا و ترال که سرانجام با هم ملاقات کرده بودند و شانه به شانه هم میجنگیدند به سراغ وایرز، خیانتکاری که مارگریو کرکسوس را برای قدرت خود سرنگون کرده بود و اکنون با هلیا و جیلر همکاری میکرد، رفتند و سرانجام او را به سزای اعمالش رساندند. هلیا نیز توسط پرایموس به هلهایم تبعید شد تا حداقل برای مدتی حضور مزاحمش قهرمانان را آزار ندهد در پایان این راه دراکا توانسته بود یکپارچگی را برای مالدراکسوس بار دیگر به ارمغان آورد و اشیائی که برای ساخت دوباره نشان پرایموس نیاز بود را به دست آورد از این رو پرایموس او را به سبب خدماتش به شدولندز ترفیع درجه داد و او را مارگریو خاندان برگزیده کرد.
مقصد بعدی روندرث بود برای بازسازی نشان این قلمرو به مدالیون خشم نیاز بود و برای بدست آوردن آن قهرمانان باید با ناثرزیمهایی که به رهبری ملگانس به دناثریوس خدمت میکردند، مقابله کنند در پایان این کشمکشها ناثرزیم ها ارباب خود را که در رمونیا زندانی شده بود آزاد کردند امّا مدال به دست قهرمانان افتاد و از آن، نشان روندرث بازسازی شد. ملگانس نیز اسیر نیروهای روندرث شد.
در آردنویلد تیرانده پس از فرار سیلواناس به مرز جنون رسیده بود. قهرمانان سعی کردند با کمک دیگر جنگجویان شبی که در شدولند آرمیده بودند او را نجات دهند امّا در نهایت این ملکهی زمستان بود که با جادوی مخصوص خود کنترل را به الون و تیرانده برگرداند و الون از طریق تیرانده با خواهرش سخن گفت. ملکهی زمستان از او ناراحت و عصبانی بود که چرا وقتی در قحطی انیما با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم میکردند، الون به کمک آنها نیامده بود. و الون در پاسخ گفت صدای فریادهایشان را شنیده و روح کالدوریها را در نبرد تلدراسیل برای کمک به آنجا فرستاده امّا الون بیخبر از این بود که ارواحی که در آن نبرد از دست رفتند به علت غیرفعال بودن آربیتر مستقیم به ماو میرفتند. دریافتن این موضوع باعث جاری شدن قطره اشکی دیگر بر گونهی تیرانده بود. اشک الون جدیدی که در ادامه میتوانست یا برای انتقام از سیلواناس به کار گرفته شود یا میتوانست امیدی جدید برای نجات ارواح محکومشده در ماو به آنها بدهد. با ساختن نشان جدید آردنویلد امّا این تصمیم با تیرانده بود. بعد از بدست آوردن هشیاریِ خود، تیرانده که اکنون خشمش فروکش کرده بود و دوباره همان تیراندهی خردمند و آرام قبل شده بود تصمیم درست را گرفت و از اشک الون نشانی جدید ساخته شد تا اکنون سه نشان از چهار نشان قلمروهای از دست رفته بازسازی شود.
برای بازسازی نشان آخر قهرمانان به بسشن رفتند، جایی که اوتر در حال مواجهه با اشتباهات گذشتهاش بود. با گذار از دردناکترین خاطرات زندگیاش اوتر سرانجام به این حقیقت رسید که چقدر در گذشته گمراه بوده است و یکی از مهمترین اصول پالادینی خود را از یاد برده بود. مهربانی، اصلی که خشم و نفرت اوتر باعث شده بود در زندگیاش چندان به آن توجه نکند. اگر مهربانتر میبود شاید میتوانست آرتاس را نجات دهد و به جای اینکه او را به چشم دشمنی خیانتکار ببیند او را دوستی گمراه شده بداند و برای بازگرداندنش تلاش کند. اوتر که سرانجام فهمیده بود با انداختن آرتاس در ماو برخلاف چیزی که فکر میکرد صرفاً انتقام گرفته است و عدالت را انجام نداده، بابت تمامی گناهان و اشتباهاتش توبه کرد. او در زندگی پس از مرگش نیز در رکاب دِووس اشتباهات زیادی را مرتکب شده بود و همراه با فورسورنها در اتحاد با جیلر علیه شدولندز جنگیده بود. دووس اگرچه در جبههی اشتباهی بود و باعث مشکلات زیادی شده بود امّا در حرف هایش حقیقتهای زیادی نیز نهفته بود. اینکه بسشن نیروهایش را مجبور میکرد تا خاطرات خود را از بین ببرند و هویتی جدید از برای خود بسازند عادلانه نبود و خود باعث مشکلاتی میشد. کیریانها میبایست حق انتخاب داشته باشند تا بتوانند چیزی فرای زندگی جدیدشان در شدولندز را از برای خود داشته باشند و اکنون آرکان متوجه این موضوع شده بود. این تغییری بود که در بسشن رخ میداد: ارواحی که از این به بعد به بسشن میآمدند میتوانستند انتخاب کنند که از خاطرات و هویتشان دست بکشند یا آن را نگه دارند. آرکان صرفاً شرمسار بود که چرا خیلی زودتر به این مهم نرسیده بود تا شاید از این همه خرابی جلوگیری میشد.
با جایگزین شدن دووس در میان پاراگونهای بسشن و برگشتن بسیاری از فورسورنهایی که با سیستم جدید بسشن حاضر بودند شانسی دوباره به آرکان دهند، سرانجام بسشن نیز به یکپارچگی و ارامشی نسبی رسید و از دل همهی این اتفاقات نشان جدیدشان بیرون آمد تا همه نشانهای از دست رفته اکنون جایگزینی داشته باشند. رقابت اکنون بر سر نشان آربیتر بود، امّا پیش از اینکه اوریبوس سرانجام در مقابل جیلر سقوط کند، آنها جنگ را به ماو میبردند تا سرانجام با سرنگونی جیلر شدولندز به روند قبلی خود بازگردد.
قهرمانان به همراه بولوار،جینا و ترال وارد تورگاست شدند و به مبارزه علیه نیروهای جیلر پرداختند. چشم جیلر که مدتی پیش با افسون اودین عقب نشینی کرده بود اکنون در این محل در مقابل قهرمانان قرار داشت. بعد از نابودی چشم قهرمانان به سراغ روح نرزول رفتند که بعد از مرگ اکنون در ماو در حال شکنجه بود و به موجودی خشمگین و کینهجو تبدیل گشته بود. نرزول که زندگی سختی را از سر گذرانه بود در مرگ نیز اکنون به این علت که خواستههای جیلر را نادیده گرفته بود در تورگاست روحش شکنجه میشد. قهرمانان بعد از نبردی سخت نرزول را نیز سرانجام نابود ساختند.
در قدم بعدی قهرمانان با والکیرهای باقی مانده سیلواناس رو به رو شدند. از زمان معاملهی سیلواناس با والکیرها در داستان کوتاه «لبهی شب»، آنها وفادارانه در کنار بانوی تاریکی بودند. برخی از آنها خود را فدا کردند تا سیلواناس دوبار از مرگ نجات یابد و برخی دیگر در جنگهایی از جمله اندروهال و دارکشور سقوط کردند. تعداد باقی مانده اکنون در تورگاست جان خود را فدای بانویشان میکردند.
بعد از سقوط والکیرها قهرمانان راه خود را به طبقات بالاتر تورگاست ادامه دادند. در آنجا آنها فریادهای آشنای یک هلاسکریم را شنیدند. گراش بعد از مرگ به روندرث رفته بود امّا خادمان دناثریوس موفق نشدند تا روح گراش را نادم و پشیمان کنند. گراش در مقابل هر درد و شکنجهای مقاومت میکرد و به تمامی اعمال و اقداماتش در ازراث مفتخر بود. پس به ماو فرستاده شده بود تا نزد یکی از خادمان جیلر به نام سولرندر دورمازاین شکنجه شود امّا حتی این شخص که در طول عمرش هیچ روحی نتوانسته بود در مقابلش مقاومت کند هم کار سختی را در مقابل گراش هلاسکریم مغرور داشت.
قهرمانان در مقابل دورمازاین صف آرایی کردند. گراش که حالا با سرگرم بودن شکنجهگرش فرصتی برای رهایی یافته بود بندهای خود را در هم شکست و گفت که در مقابل هیچکس سرخم نمیکند، نه در مقابل درمازاین نه جیلر و نه آن ترال بزدل، و با فریاد «برای هورد» به زندانبانش حمله و با آتش خشمش هم خود و هم او را سوزاند و خاکستر کرد. گراش نیز سرانجام به پایان خود رسیده بود و تا آن پایان مغرور و مفتخر برای خود باقی ماند.
قهرمانان با دیگر خادمان جیلر نیز در راه رو به رو شدند که معروفترینشان کلتوزاد بود. نبرد با کلتوزاد سخت و طولانی بود امّا او نیز سرنوشتش همانند هر بار دیگری که در مقابل قهرمانان قرار گرفته بود، سقوط بود. بعد از کلتوزاد آنها سرانجام به نوک تورگاست رسیده بودند که در آنجا سیلواناس ویندرانر انتظارشان را میکشید.
بولوار فوردراگون جلو رفته و به او گفت که اکنون با از بین رفتن تمامی والکیرهایش سرانجام او بدون بازگشت میمرد، امّا ملکهی بانشی که اکنون به عنوان دست راست جیلر خدمت میکرد حریف آسانی نبود. قهرمانان در چند مرحله با سیلواناس به نبرد پرداختند، اگرچه سیلواناس نتوانست از پس قهرمانان و همراهنشان بربیاید امّا به قدر کافی برای جیلر زمان خرید تا او بتواند اوریبوس را به ماو پیوند دهد با به دست آوردن آخرین نشان که در اختیار اربیتر قرار داشت او باری دیگر کامل شده بود و میتوانست چرخه زندگی و مرگ را از بین ببرد و واقعیتی جدید برای جهان وارکرفت شکل دهد. امّا این واقعیت جدید برخلاف تصورات سیلواناس برمبنای ارادهی آزاد نخواهد بود در این واقعیت همه به زووال خدمت خواهند کرد.
با شنیدن این حرف ها سیلواناس به جیلر حمله کرد امّا بسیار دیر شده بود، زووال تیر سیلواناس را دفع کرده و به او گفت که چقدر از او ناامید شده است که هنوز در قید و بندهای فانیبودنش است، امّا همچنین گفت که کمکهایی که در این راه به او کرده است را فراموش نکرده است و به عنوان پاداش قسمت گمشدهی روح سیلواناس را به او بازگرداند. سیلواناس اکنون دیگر برای جیلر استفادهای نداشت، پس مجازاتش را به دست نیروهای ازراث سپرد و به همراه آندوین از درون پورتالی که باز کرده بود خارج شد.
سیلواناس که با کامل شدن روحش احساس ضعف میکرد، به زانو افتاد و سعی کرد به بقیه هشدار دهد تا مانع از رسیدن جیلر به محلی خاص شود امّا قبل از اینکه بتواند نام مکان را بیاورد بیهوش شد. شوالیههای ابون بلید جسم بیرمقِ او را زندانی کردند تا در آینده از او بازجویی کنند و در مورد نقشههای آینده جیلر بیشتر بفهمند.
مدافعان شدولندز اینبار نیز از جیلر شکست خورده بودند و اکنون اوضاع در وخیمترین حالت خود قرار داشت، امّا به گفتهی پرایموس با بازسازی نشانها امید هنوز وجود داشت. پرایموس فاش کرد که زووال خود زمانی در نقش اربیتر بوده است که بعد از انقلابش علیه شدولند در ماو به بند کشیده شده بود و اکنون از همیشه بیشتر به اهداف خود برای پایان دادن به واقعیت نزدیک بود.
آندوین هنوز جایی در کالبدش قرار داشت و منتظر بود تا ارادهاش را بازپسگیرد. سیلواناس اکنون با کامل شدن روحش شانسی دیگر برای رستگاری داشت. نشانها با فداکاریهای بسیار جایگزین شده بودند امّا آیا همهی اینها برای مقابله با زووال که اکنون قدرتمندتر از همیشه بود کافی بود؟ اکنون قهرمانان چه از دنیای زندگان و چه از دنیای مردگان باید در کنار هم می ایستادند تا نه از سرزمین هایشان نه از خانواده و دوستانشان بلکه از واقعیت و ارادهشان دفاع کنند.
میشه لطفا بگید این سیستماتیک ها رو از کجا دانلود میکنید ؟
از يوتيوب
یه خسته نباشید و خدا قوت تقدیم شما دوستان کالیمدور،همچنان قوی و عالی و درجه یک.
سیلواناس نتیجه عملی رو دید،که نه میشه گفت اشتباه بوده نه میشه گفت درست بوده!قضیه اینجاست،یه نگاه به قصه سیلواناس بندازید مجبور شده چیزهای رو ببینه و تحمل کنه که انتخابی سرشون نداشته.خدمت به آرتاس،مرگ برادرش و گم شدن خواهر بزرگترش آلریا تصاحب روحش توسط جیلر و حتی سردرآوردن از ماو بجای آردنویلد!اگه خودتون رو جای سیلواناس بذارید،این عمل سیلواناس قابل درکه.ولی شخص درک نکرده که دیگران هم قدرت تصمیم دارن و تصمیمات دومینو وار تاثیراتشون رو میگزارن.شاید این تیکه رو بهش دقت نکرده و نتیجهاش شده این مسئله.چرا میگم شاید۱.روحش دست جیلره،فکر کنید یه چک سنگین دارید دست یه نفر،انگیزه کافی برای انجام هرکاری هست۲.جیلر روحش رو توسط والکیرها برده به ماو(تئوری)و تو ماو چاره دیگهای جز قسم وفاداری خوردن نداشته.در هر دو صورت آمپر چسبونده خیانت کرده.با اینکه خودم از سیلواناس متنفرم،جنایاتش سواستفاده از مردمش(تیرهای تیردان)و قضیه رث گیت(عزیزان این اتفاق باعث شکاف عمیقی بین روابط هورد و الیانس شد درست زمانی که افرادی مثل جینا داشتن سختی میکشیدن تا این رابطه رو قوی کنن)،باید بهش فرصت بدیم تا جبران کنه.و امیدوارم این اکسپنشن با یه فداکاری خفن توسط سیلواناس تموم شه،و یه تصویر فوقالعاده از سیلواناس تو ذهن همه پلیرها و فنهای وارکرفت بسازه.بلیزارد،منتظریم
بابا دست مریزاد واقعا خسته نباشید
مقاله ی فوق العاده ای بود???