زندگی اورکها در درانور، محدود به قبیلهای میشد که در آن به دنیا میآمدند. بهندرت پیش میآمد که دو اورک از دو قبیلهی متفاوت با یکدیگر ارتباط برقرار کنند یا اینکه دوست شوند. اما این عادت یکبار شکسته شد و دو اورک نوجوان با هم آشنا شدند…
«من اورگریم هستم از تبار تلکار دومهمر از قبیله بلک راک.»
این چیزی بود که در اولین دیدارشان با غرور بیان شد. دوراتان تحت تأثیر قرار گرفت. با اینکه دومهمر از تبار رئیس قبیله نبود، اما نامی پُرآوازه بود که محترم شمرده میشد.
دوستی میان اورگریم و دوراتان در میان نژادشان زبان زد شد. آن دو همچون برادر بودند. آشناییشان ابتدا به قصد شکست دادن حریفی از قبیلهای دیگر بود. اما به پیشنهاد دوراتان دوستیشان آغاز شد. رفاقتی که تا پایان عمرشان به آن پایبند ماندند.
از آن پس ماجراجوییهای مشترک آن دو آغاز شد. یک بار در میان این ماجراجوییها به اوگری تنومند برخوردند. با اینکه فرار ننگی بزرگ به حساب میآمد، آن دو گریختند و دست سرنوشت به سوی درانایهای نجاتدهندهیشان هدایتشان کرد.
رستالان، فرماندهی درانایهای گشتزنی که آنها را از خطر رهانیده بود، به قلمرو درانایها دعوتشان کرد. دو یارِ جوان به سرزمین درانایها رفتند و شانس این را یافتند تا راز پنهان بودن این قلمرو را کشف کنند، و البته، چگونگی گشودن طلسم مخصوص آن را…
از آنها بهخوبی پذیرایی شد. و بخت این را یافتند تا دیداری با رهبر و پیشگوی بزرگ درانایها داشته باشند. ولن که خردی ورای دیگران داشت با آنان به سادگی سخن گفت و سوالهایی از آنان پرسید. اورگریم با ولن درمورد پتک دومهمر صحبت کرد، چیزی که قبیلهاش به آن میبالید. سلاحی که پس از پدر به او میرسید. ولن از سرنوشتی که همراه پتک بود برایش گفت. اینکه آخرین فرد از خانوادهی دومهمر، باعث نابودی مردمش خواهد شد. تا اینکه پتک به دست شخصی خارج از تبار بلکراک برسد و دوباره برای عدالت از آن استفاده شود.
سالها بعد، تلکار، پدر اورگریم کشته شد و دومهمر به او رسید. زمانی که اوگرها به قبیلهی بلکراک یورش بردند و آنها را تا مرز نابودی کشاندند، اورگریم به امید اینکه پیشگویی را متوقف سازد بهسوی چالهای از مواد مذاب آتشفشانی که دومهمر در آن ساخته شدهبود رفت. عناصر که از غرور اورگریم آزرده شدهبودند دومهمر را پس گرفتند. رهبر قبیله تلاش کرد تا با فدا کردن خود، دومهمر را از میان مواد مذاب بیرون بکشد، زیرا آن را تنها راه نجات قبیلهاش میدانست. عناصر که تحت تأثیر کار او قرار گرفتند جانش را بخشیدند و برای پیروزی راهنماییاش کردند. بلکهند اجازه یافت تا تنها یک بار از دومهمر استفاده کند و سپس آن را به اورگریم پس دهد. او پیروز شد و پس از آن به عنوان سالار قبیلهی بلکراک، به بلکهند شهرت یافت.
زمانی که هورد متولد شد، اورگریم معاون قبیلهاش بود و دوراتان ارباب قبیلهاش. دیدارهایشان تقریباً قطع شدهبود تا روز گردهمایی بزرگ. فراخوانی که نرزول اعلام کردهبود. اورگریم و دوراتان آنجا بودند. هنگامی که نرزول پیام نیاکانشان را بازگو کرد. اینکه درانایها دشمن اورکهایند و محکوم به نابودی. این غیرممکن بود، اما نیاکان هرگز دروغ نمیگفتند.
اورگریم به سوگندش برای بلکهند وفادار بود و این چشمانش را به روی حقیقت، و لبهایش را برای پرسش میبست. حتی آن هنگام که مقرر شد تا اولین وارلاکها از قبیله بلکراک باشند نیز کاری نکرد.
او داستان سفرشان به سرزمین درانایها را برای بلکهند فاش کرد. سپس نامهی اخطاری برای دوراتان فرستاد تا آمادهی شنیدن پیام جداگانهی بلکهند باشد. بلکهند پیغام داد تا دوراتان نیز برای حمله به شهر درانایها گروهی را آماده کند. و در نهایت شهر دارانایها تصرف شد. اورگریم با آنکه برای بلکهند احترام زیادی قائل بود اما آمدن اوگرها به ارتش هورد او را سخت برآفشت. بااینحال باز هم سکوت کرد. نبرد تمام شد و ویرانی و مرگ درانور را فراگرفت.
زمان گذشته بود و زندگی سختتر میشد. اورگریم دیگر برای بلکهند احترام زیادی قائل نبود. دیدارهایش با دوراتان دوباره قوت گرفته بود. هر دو میدانستند که نابودی زمینها، جنگ با درانایها، ممنوع بودن ارتباط با عناصر برای شمنها، همه و همه زیر سر گولدان است. بههمیندلیل بود که هیچ یک از خون اهریمنیِ منراث ننوشیدند.
دروازهي تاریک ساخته شد و گولدان هورد را به ازراث آورد. اورگریم نیز درکنار دیگران قدم به این دنیا گذاشت. دوراتان اما، چون اورگریم قادر به سکوت نبود، با گولدان مخالفت کرد و علیه او سخنانی گفت که در نهایت منجر به تبعید او شد. او و دراکا، همسرش، درحالیکه گوئلِ نوزاد را در آغوش داشتند مخفیانه نزد اورگریم رفتند و درمورد کارهای گولدان هشدار دادند. اورگریم پذیرفت که باید او را متوقف سازند و برای حفظ جان دوستش آنها را با مأمورانی به جایی امن فرستاد. این آخرین دیدار اورگریم و دوراتان بود.
دوراتان و همسرش به دست دژخیمان گولدان سلاخی شدند. اورگریم تحمل این درد بزرگ را نداشت پس دست به کار شد. او باید هورد را به راه درستش بازمیگرداند. بلکهند تنها در ظاهر جنگسالار هورد بود، همهچیز را گولدان و شورای تاریکش کنترل میکردند. با مرگ مدیو در کارازان، گولدان که ذهنش با او در ارتباط بود، به کما رفت و شورایش بی رهبر شد. بلکهند بی او، آسیبپذیر بود. اورگریم بلکهند را در ماک گورا کشت و به دنبالش همهی اعضای شورای گولدان را تارومار کرد. گولدان هنگامی که بیدار شد هورد متفاوتی را دید که با رهبری اورگریم درحال آمادهشدن برای جنگهای پیشرو با انسانها بود. گولدان که جانش را در خطر میدید حرفها و وعدههای بزرگی به او داد و توانست جانش را نجات بخشد. از سویی، بودن وارلاکِ بزرگ کمک بزرگی برای هورد به حساب میآمد.
اورگریم با نجات دادن زولجین، ترولهای جنگلی را نیز به هورد آورد و با آنها متحد شد. سپس توجه خود را به استورمویند جلب کرد و با تمام قوا به آن تازید، با تصرف شهر موفق شد به جنگ نخست پایان دهد.
دومهمر به واسطهی اسیرانی که در استورمویند گرفته بود، فهمید که پادشاهیهای قدرتمند بسیاری وجود دارد. و قدرتمدترینشان پادشاهی لردارن است، قلب امپراطوری انسانها. پس تصمیم گرفت پیش از آنکه انسانها با تمام قوا به آنها حمله کنند، لردارن را به تصرف خویش درآورد. با سقوط قلب امپراطوری، مابقی پادشاهیها بهسادگی سقوط میکردند. اما اگر لردارن سقوط میکرد!
هورد در جریان تصرف استورمویند آسیب زیادی دیدهبود، بنابراین آنها به قدرتی جدید محتاج بودند. اتحاد با ترولهای جنگلی و زنده شدن اعضای شورای سایه در غالب شوالیهی مرگ توسط گولدان، قدرت لازم را به اورگریم میداد.
هورد در ابتدا به خازمودان، سرزمین دورفها یورش بُرد. تمامی سرزمین دورفها، جز آیرونفورج تصرف شد. آیرونفورج اما هدف اصلی هورد نبود، پس اورگریم از آن گذشت و به محاصره پایان داد. اما دورفهای پناهنده به آیرونفورج را نمیتوانست به حال خود رها کند. پس برای نگه داشتن آنان در شهر، قبیلهی بلیدینگهالو را در آن مکان باقی گذاشت.
با غنایمی که از نبرد با دورفها در اختیار گرفتهبود، دستور ساخت سلاحهای سنگین را برای محاصرهی لردارن صادر کرد. انسانها انتظار داشتند که هورد از طریق زمین به آنها حمله کند، اما گابلینها در ازای طلا، هورد را با نقشههای ازراث، تکنولوژیهای خود و اطلاعات بسیار مفید تجهیز کردهبودند. اورگریم به کمک ترولها، کشتیهای سریعی ساخت و حملهای غافلگیرانه را به قلب قلمرو انسانها ترتیب داد.
با تصرف اولین مناطق، قبیلهی دراگون ماو، با راهنماییهای نامحسوس مرگبال، اهریمن روان را به چنگ آورد و اژدهایان قرمز و ملکهی آنان را اسیر خود ساخت. ادمیرال پرادمور، فرمانروای کولتیراس، کشتیهای هورد را با موفقیت پراکنده ساخت، تا زمانی که اژدهایان قرمز وارد نبرد شدند. محافظانِ حیات که ملکهی خود را در چنگال قبیلهی دراگون ماو میدیدند، برای حفظ جان ملکهيشان در نبردها شرکت میکردند اما تا جای ممکن به انسانها آسیب کمتری میرساندند.
راههای کوتاهتر به لردارن بهشدت محافظت میشد، بنابراین اورگریم به شمال رفت و طبق قولی که به زولجین دادهبود، به الفهای برین یورش بُرد. آنها ضربهی سنگینی به کوئلتالاس وارد ساختند و بعد بهسوی لردارن پیش رفتند. اورگریم طی توافقی با شاه آلتراک، در ازای حمله نکردن به آلتراک بی هیچ مقاومتی توانست از آنجا عبور کند و بهسوی مرکز لردارن برود.
همه چیز برای پیروزی آماده شدهبود، اما درست زمانی که هورد حملهی نهاییاش را بهسوی لردارن آغاز کرد، گولدان و چوگال به همراه قبیلههای خود، هورد را رها کردند تا به معبد سارگراس بروند. هورد دچار شکاف شد و اورگریم به اجبار، رند و میم، فرزندان بلکهند را بهدنبال آنان فرستاد. اما ضربهی آخر را توراس ترولبین زد، او با حمله به گذرگاههای آلتراک، اورگریم را مجبور به عقبنشینی کرد.
در آخرین نبرد از جنگ دوم، هورد و الاینس به رهبری آندوین لوتار، در مقابل یکدیگر صفآرایی کردند. لوتار، سرلشکر الاینس، در مبارزه تن به تن با اورگریم شکست خورد و اورگریم درحالیکه زخمی بزرگ بر تن داشت، با دومهمر بر سر لوتار کوفت و جانش را گرفت. او درحالیکه از خونریزی میلرزید فریاد زد: «من پیروز شدم! و این چنین تمام دشمنانمان خواهند مرد، تا زمانی که دنیایتان متعلق به ما باشد!»
جملاتی که اورگریم تصور میکرد پیروزی قطعیشان را اعلام میکند، باعث جوشیدن خون و ایمان در رگ پالادینی جوان شد. تورالیون، با شمشیر شکستهی لوتار، بر دومهمر یورش برد و بر تن او زد، پتک از دست اورگریم بیرون آمد. اورگریم آمادهی فرود آمدن ضربهی نهایی و پایان زندگیاش بود که تورالیون با پهنای شمشیر بر سرش کوفت و او بیهوش، کنار جسد لوتار، بر زمین افتاد.
مردم لردران به هیولای بزرگ و سبز رنگی که در غلوزنجیر اسیر شدهبود نگاه میکردند، کسی که هورد را به عرش و سپس به فرش رساندهبود. اورگریم با غروری جریحهدار به دالانهای زیرزمینی لردران بُردهشد تا برای باقی عمرش درآنجا محبوس باشد.
هورد تکهتکه و از هم پاشیده شدهبود. اورگریم در نهایت از زندانش گریخت و با اردوگاههای نگهداری اورکها روبهرو شد. او، آنجا بهجای جنگویانی که تشنهی بازپسگیری غرور از دست رفتهیشان بودند، اورکهایی خسته، وحشتزده و ناامید دید. در آنجا او نیز اندک اندک به همان احساسات دچار میشد که توانست با جمع کردن تمام توان خود از اردوگاه بگریزد.
او سرگردان در مناطق دورافتادهتر لردارن سفر میکرد تا اینکه درکتار با او دربارهی اورک جوانی که در قبیلهی تبعید شدهی فراستولف زندگی میکرد صحبت کرد. او فرزند گم شدهی دوراتان بود. اورگریم به کوههای آلتراک رفت و ناشناس بهسوی قبیله حرکتش را آغاز کرد. ترال جوان از قلعه بلکمور گریخته و قبیلهاش را پیدا کردهبود. اورگریم به آنجا رسید و برای محک زدن ترال او را به باد تمسخر گرفت. به خروش آمدن ترال و مبارزهای که به شکست اورگریم منجر شد، به او فهماند که قطعاً وارث دوراتان را یافته است. اورگریم با اینکه از پسر دوراتان شکست خورده بود، میخندید. برای ترال از خاطراتی که با پدرش داشت تعریف میکرد و با او رابطهای صمیمانه را پایهریزی کرد. هدفش را یافتهبود. او در کنار ترال، دوباره برای اورکها و شرافتشان میجنگید و آنها را از بند انسانها و اردوگاههای مسمومشان رها میساخت.
وارسانگ و فراستولف هورد را دوباره احیا کردند. ترال از نظر اورگریم فردی شایسته بود. او معنی اسمش را دگرگون کردهبود و حالا برده، معنای ارباب داشت و ارباب معنای برده. ولی او فرصت این را پیدا نمیکرد که دوران شکوه مجدد هورد را ببیند. در حملهای زخمی شد و پس از عقبنشینی درحالیکه نفسهای آخرش را بیرون میداد، زره، پتک و مقامش را به فرماندهی جوان اورکها سپرد و او را جنگسالار هورد نامید. اورگریم دومهمر، کسی که طبق پیشگویی، نژادش را به نابودی کشاند، در آرامش و با خیالی آسوده دنیا را ترک گفت. او نگران نبود، چون فرزند دوراتان همانی بود که با دومهمر هورد را به اوج برمیگرداند.
اورگریم برای ترال دوست و استادی عزیز بود. ترال برای گرامی داشت او، شخصی که حتی در سختترین شرایط به فکر شرافت و افتخار نژادش بود، سرزمین و سکونتگاه اورکها را اورگریمار نامید، تا یاد و خاطرهاش همیشه بر سرزمین اورکها بدرخشد.
دمتون گرم خداییش خیلی دستتون درد نکنه.ایام کنکوره منم کامپیوترم جمع شده نمیتونم پلی بدم،هر وقت میام اینجا این داستان هارو میخونم این عطش من میخوابه.خداقوت،دست علی پشت و پناهتون.
For azeroth
مثل همیشه عالی?
اقا عالي بود دست شما درد نكنه من ك لذت همه كتابايي ك خونده بودم رو دوباره يكجا بردم❤️?
آقا عالی بود من واقعا نمیدونستم اسم اورگریمار رو از روی اسم اورگریم گذاشتن خیلی خوب بود خسته نباشید
واقعا عالی بود لذت بردم از خوندنش ممنون از شما
خیلی عالی بود من تمام کتاب های وارکرافت که ترجمه شده رو خوندم World Of Warcraft هم پلی میدم ولی بازم این خلاصه ی سرگذشت اورگریم زیبا بود کلا داستان های وارکرافت رو هربار که بخونی تکراری نمیشه و قشنگه همیشه.درضمن میخواستم بابت زحماتتون توی ترجمه ی کتاب کرونیکل هم تشکر کنم و خداقوت بگم دمتون گرمه واقعا بی صبرانه منتظر فصل های بعدیش هستم.
For The Horde