سلام به تمامی همراهان کالیمدور. با مقالهای پربار و مفصل پیشتون برگشتیم. این مقاله تحت عنوان ” فرمانروایان دریا: زندالار” در واقع ادامه و مکمل مقالهی “فرمانروایان دریا: کولتیراس” هستش. پس پیشنهاد میکنم قبل از مطالعهی این مقاله، حتمآ سری به مقالهی قبلی بزنید.
درحالیکه الاینس در کولتیراس تلاشی میکرد تا حمایت دولت کولتیراس را بهدست آورد، در جزیرهای نهچندان دور از آن، به نام زاندالار، هورد اهداف خود را پیش میبرد.
جغرافیای زاندالار
همانطور که انتظار میرفت، همه در زاندالار از دیدن نمایندگان هورد در سرزمینشان خوشنود نبودند. ژنرال جاکرزات که دستهای هورد را آلوده به خون تعداد زیادی از همنژادهایش میدانست، خواستار اعدام خارجیها بود. امّا تالانجی که روی کمک این افراد برای بهبود وضعیت داخلی، حساب باز کردهبود از پدرش خواست تا به آنها فرصتی دهد تا حسن نیتشان را اثبات کنند. امّا در آخر سرنوشت آنان در دستان کسی نبود جز امپراطور بزرگِ زاندالار، رستاکان، که برای سالیان دراز بر مردم خود حکم میراند و از آنجایی که نمایندگان هورد، دختر محبوبش را نجات داده و به خانه بازگردانده بودند، این فرصت را به هیرو و همراهانش داد تا در زاندالار بمانند و بهعنوان نمایندگان هورد شایستگی خود را به آنها نشان دهند.
تالانجی، شاهدخت زاندالار و محبوب خدایگان و مردمش
اوضاع داخلی زاندالار همانطور که تالانجی میگفت بهراستی اسفبار بود و بانیِ تمام این مشکلات، در کمال تعجب پیشگو زول بود که برای مدتها رویای فرمانروایی دوباره نژاد ترولها را بر آزراث میدید. امّا همچنین باور داشت که این امر با رهبری ضعیف و اقدامات ناکافی میسر نخواهد شد. این موضوع از دید زول دقیقاً همان چیزی بود که امپراطوری زاندالار برای مدتها به آن آلوده شدهبود. برای سالیان طولانی، از بدو پیدایش تمدنشان، باور به لواها بهعنوان خدایگانِ این قوم، در میان مردم و فرمانروایان رواج داشت. امّا زول، لواها را بهاندازهی کافی برای بازگرداندن ترولها به شکوه دیرینهشان قدرتمند نمیدانست. برای همین به کمک پیروانش قصد کرد تا به فرمانروایی رستاکان که برای سالها تحت حمایت لوای بزرگ خود «رزان» به زاندالار حکم رانده بود، پایان دهد و با احیا اولین فرمانروای زاندالار «دزار» و جایگزین کردن موجودی بسیار قدرتمندتر به نام گاهون بهجای لواها، به رویاهای خود تحقق بخشد.
گاهون، خدای خون
پیدایش گاهون به مدتها پیش بازمیگردد. زمانی که تایتانها به کمک مخلوقاتشان موفق شدند خدایان باستانی را شکست دهند و آنها را در اعماق زمین به بند کشند. پیروزی حاصل شد، امّا ماموریت تایتانها همچنان ادامه داشت. آنها در «اولدیر» یک مرکز تحقیقات با هدف ریشهیابی ولع و عطش خدایان باستانی برای فساد، بنا کردند. امّا نتیجه بههیچعنوان مطلوب نبود. بهدنبالِ سلسله آزمایشهای متمادی، آنها یک خدای باستانی دیگر خلق کردند، مظهر نامبارک دقیقاً همان چیزی که بهدنبال آن بودند، گاهون، یک انگل بود که تنها خواستهاش بلعیدن و مغروق ساختن همهکس و همهچیز در فساد و پلیدی ذاتیاش بود.
سرانجام گاهون نیز در زادگاهش همانند دیگر همنوعان خود به بند کشیده شد. برای اطمینان از محصور ماندنش، در زاندالار سه لوح را در سه هرم بنا کردند. اولین آنها لوح آتولامان در ولدون بود که حدود ۱۶۰۰۰ سال قبل در طول جنگ اکیرها و ترولها توسط یکی از مخوفترین مخلوقات خدایان باستانی به نام میتراکس، مورد حمله قرارگرفت. برای متوقف کردن او، لوای بزرگ، سیترالیس خود را فدا کرد و میتراکس را سرانجام متوقف ساخت. امّا قبل از مرگ، میتراکس موفق شد لوح را نابود سازد. با نابود شدن لوح و لوای بزرگِ ولدون، سیترالیس، این سرزمین که زمانی جنگلی بزرگ و زیبا بود تبدیل به صحرایی بی آبوعلف شد. ترولهای ساکن رفتهرفته شروع به مهاجرت کردند؛ امّا نژاد بومی دیگری به نام ستراک، وحشتی را که میتراکس با خود به سرزمینشان آورده بود را همچنان به یاد میآوردند. آنها با خود انیشیدند که برای جلوگیری از خطرات احتمالی در آینده باید اقدامی انجام دهند. از این رو آنها بقایای میتراکس را در هرم بزرگ مُهرومُوم کردند.
میتراکس، مخلوق رعبآور خدایان باستانی
××××××××××
صحرای ولدون
×××××××××
لوا سیترالیس که خود را برای متوقف ساختن میتراکس قربانی ساخت
×××××××××××××
ستراک نژادی سرسخت و بومی در ولدون
×××××××
دومین لوح در هرم نازواسا در جنگل بزرگ نازمیر قرار داشت. نازمیر که زمانی نگینی درخشان در میان امپراطوری ترولها بود، بعد از دگرگیسی بزرگی که دثوینگ (مرگبال) مسبب آن بود، تبدیل به مردابی بزرگ شد. در طی این دگرگیسی لوح نیز آسیب جدی دید و بدین ترتیب تنها یک لوح باقیماند که گاهون را در زندان خود محبوس نگه میداشت. آن نیز لوح بزرگ دازارالور در سرزمین زولدازار، پایتخت امپراطوری زاندالار بود.
باتلاق نازمیر که زمانی جنگلی زیبا و پربار بود…
با از بین رفتن دو لوح از سه لوحی که گاهون را در بند نگه میداشت، او قادر شد تا فساد خود را در زاندالار گسترش دهد. زول نیز که آیندهی نژاد خود را با او میدانست به کمک بلادترولها که گاهون را همچو معبود خود پرستش میکردند رفت. اینک تنها کاری که میبایست انجام میدادند، از بین بردن لوح دازارالور در زولدازار بود.
بلادترولها، مریدان گاهون
شورای زانچولی که زول در راس آن قرار داشت، با دور کردن ذهن رستاکان از خطر بلادترولها بهاندازهی کافی برایشان زمان خرید تا در نازمیر قدرتمند شوند. زمانی که تالانجی به همراه نیروهای کمکی هورد به نازمیر رفت تا سرانجام خطر آنها را خنثی کند، زول در پایتخت نقشههای خود را پیش میبرد. با فراهم شدن مقدمات لازم، زول چهرهی واقعی خود را آشکار ساخت، امّا نه پیش از آنکه از پشت به رستاکان خنجر بزند؛ در کودتایی موفق، زول رستاکان و افرادش را شکست داد و پایتخت را فتح کرد.
کیلومترها دورتر از پایتخت، در نازمیر، تالانجی مبهوت از قدرت بالای بلادترولها دست به دامن لواهایِ موجود در نازمیر شد. امّا با سلطهی خادمین گاهون در این سرزمین، لواهای بزرگ نیز از شر و فساد این موجودات چندان در امان نمانده بودند؛ هایریک، لوای خفاش در فساد گاهون سقوط کرده بود و اکنون در صف دشمنان زاندالار و آزراث قرار داشت. نیروهای زاندالار برخلاف میلشان مجبور بودند معبود خود را نابود سازند. تورگا، لوای لاکپشت نیز توسط بلادترولها با بیرحمی سلاخی شدهبود. تنها متحدانی که برای زاندالاریها در نازمیر باقیمانده بود، بوانسامدی، لوای مرگ و کراگوا، لوای وزغ بود که سرانجام با معاملههای مورد علاقهی بوانسامدی آنها حمایت او را بهدست آوردند و کراگوا نیز پس از بازیابی قدرت خود به صف مبارزین پیوست.
هایریک لوای شب، علی رغم ظاهر وحشت انگیز خود همیشه یاور مظلومان و گمشدگان در ظلمت بود.
××××××××××
کراگوا، لوایی با هیبت وزغ
××××××××××
بوانسامدی، لوای مرگ
و امّا در زولدازار نبردی دیگر جریان داشت. رستاکان که برای سالیان دراز بهخاطر عمر طولانی که رزان به او عرضه داشتهبود، بوانسامدی را در انتظار نگه داشتهبود، سرانجام با مرگ خود روبهرو شد و در چنگ لوای مرگ قرار گرفت. امّا رستاکان حتی در مرگ نیز حمایت لوای پادشاهان را در دست داشت. رزانِ بزرگ، روح او را از بوانسامدی طلب کرد و لوای مرگ نیز با یادآور شدن اینکه او را بهزودی ملاقات خواهد کرد و آن زمان دیگر کاری از دست کسی ساخته نخواهد بود، موافقت کرد که روح رستاکان را به جسمش بازگرداند.
تقابل رزان و بوانسامدی برای روح رستاکان
×××××××××
رستاکان، فرمانروای کبیر زاندالار
بعد از احیای فرمانروا، زمان بازپسگیری فرمانروایی بود. ارتشی متشکل از لواها و ترولها به رهبری رزان و رستاکان به دازارالور یورش بردند تا قصر را از غاصبان تخت بازپسگیرند. نیروهای رستاکان پیشروی خوبی داشتند امّا سرانجام رزان در تلهی زول افتاده و کشته شد. زول بدون وقفه این لوای قدرتمند را بهوسیلهی قدرتی که از طرف گاهون به او عطا شده بود بهعنوان یک نامرده احیا و خشم او را بهسوی همرزمان سابقش گسیل داد. رستاکان چارهای جز عقبنشینی نداشت.
وقایع همانطور که زول در رویاهایش میپروراند درحالِ وقوع بودند. قطعات پازل یکبهیک در کنار دیگری قرار گرفتهبودند و اکنون نوبت به آخرین قطعه رسیده بود که آن نیز برای سالیان دراز در صحرای ولدون مدفون گشته و انتظار میکشید: میتراکس!
دازارالور در مشت زول قرار داشت. امّا برای نابودی آن به نیرویی بسیار عظیم نیاز بود. نیرویی که میتراکس میتوانست آن را برای او فراهم سازد. بدین جهت از مدتها پیش، زول، معتمدترینِ افراد خود یعنی ژنرال جاکرزات را برای احیای میتراکسِ بزرگ به ولدون فرستاده بود.
در طی سالها، یکی از رهبران ستراکها به نام کورتکس در طمع قدرت به دیگران خیانت کرده و تصمیم گرفتهبود بهوسیلهی قدرت میتراکس، تبدیل به امپراطور زاندالار شود. وی به همراه همفکرانش تصمیم گرفت به قیام زول بپیوندند و با کمک ژنرال جاکرزات، با غلبه بر دیگر همنوعانش سرانجام میتراکس را احیا کند. علیرغم مقاومت ستراکها، ترولهای زاندالاری و نمایندهی هورد، امّا سرانجام جاکرزات موفق شد خود را به میتراکس برساند و با قربانی کردن خود، میتراکس را احیا کند. اکنون میتراکس، توقفناپذیر بهسوی زولدازار و دازارالور میرفت تا با نابود ساختن آخرین لوح، گاهون را از زندان خود رها سازد.
از آخرین باری که تالانجی در زولدازار حضور داشت اوضاع بهکلی فرق کردهبود. اکنون این زول بود که بر تخت فرمانروایی پدرش تکیه زده بود و معبود دیرینهاش، عروسک خیمهشببازیِ دیگری در دستان یک خدای باستانی بود.
مایوس و ناچار، رستاکان برای نجات فرمانروایی و مردمش به لوای مرگ رو آورد و با عهدی در عوضِ حمایت بوانسامدی قسمخورد تا خود و فرزندانش در مرگ و زندگی خدمتگذاران او باشند.
با حمایت بوانسامدی، رستاکان حملهای دیگر برای بازپسگیری دازارالور ترتیب داد. در میانهی نبرد، میتراکس نیز سرانجام به مقصد خود رسید. با بودن لوای مرگ در کنار رستاکان، او با تلفات کمتر راه خود را به سمت زول گشود و زول که با رسیدن میتراکس و نابودی لوح، خود را پیروز میدید سلاح بر زمین انداخت، معتقد به اینکه بهزودی معبود جدیدش او را به دنیا بازمیگرداند. وی به رستاکان اجازه داد تا او را به کام مرگ بکشاند و جهاد او را پایان دهد.
سقوط زول که مقدمهای برای بازگشت او در اولدیر بود.
و اکنون که لوح آخر نابود شده و گاهون آزاد گشته بود، میتراکس به اولدیر برگشت تا از اربابش محافظت کند.
بار دیگر سرنوشت آزراث در دست قهرمانانش بود تا قبل از رها شدن و قدرت گرفتن یک خدای باستانی، به او پایان دهند. قهرمانان هورد و الاینس به اولدیر یورش بردند و پس از عبور از سد خادمین بسیار گاهون از جمله میتراکس و زول، که بهعنوان یک نامرده بازگشته بود، سرانجام همچون کثون و یاگسارون پیشازآنکه دیر شود به او پایان دادند.
پینوشت: در کنار خط اصلی داستان، چه در کولتیراس و چه در زاندالار، داستانهایی فرعی از جمله بازگشت روح ولجین به ازراث، احیای دزار، نخستین پادشاه زاندالار و دستیابی هورد به جسد درک پرادمور وجود داشت که در این مقاله فرصتی برای پرداختن به آنها نبود. امّا از آنجایی که این داستانها مقدمهای بر خط اصلی داستان در ادامهی اکسپنشن “نبردی برای ازراث” خواهند بود، در مقالات آینده و در فرصتی مناسب به این موضوعات خواهیم پرداخت.
[…] «نبرد لردران»، «فرمانروایان دریا: کولتیراس»، «فرمانروایان دریا: زاندالار»، «خشم الون»، «نبرد دازارآلور»، «ملکهی […]
خیلی ممنون. زیبا و روان نوشته بودین.
خیلی خوشحالم که پلیرهای ایرانی بازی علاوه بر رید رفتن و فارم و… به داستان و دنیای غنی وارکرفت هم توجه دارن ؛)
kheyli kheyli sepas va tashakor faravan vase inhame talasho kooshesh bi darigho bi cheshm dasht
خیلی عالی بود
ممنون از ترجمه روان و شیوا
علی بود من خیلی پسندم لطفا ادامه بدید
عالیی کلی کیف میکنم وقتی میخونم اینارو مرسی از زحمتتون