تنش و درگیری همواره و حتی در خلال مستحکمترین صلحها نیز میان هورد و الاینس وجود داشته است. اما در تاریخ تقابلات آنها تنها میتوان سه جنگ را برشمرد که در ابعادی بسیار گسترده و وسیع میان تمام هورد و الاینس درگرفته باشد.
اولین این جنگها، نبرد میان هورد و الاینسی بود که از زمان تشکیل الاینس لردران شروع و با تخریب دارک پورتال توسط نیروهای ازراث و شکست هورد خاتمه یافت. این نبرد بهعنوان “جنگ دوّم” شناخته شد که البته پیش از آن نیز جنگی دیگر میان اورکها و انسانها وجود داشت. اما از آنجایی که این نبرد “جنگ اوّل”، پیش از تشکیل الاینس رخ داده بود، نمیتوان آن را از سلسله نبردهای میان این دو گروه دانست و صرفاً میتوان گفت مقدمهای بر جنگ دوّم بوده است.
در آغاز جنگ دوّم، هورد برتری نسبتاً کاملی بر الاینس داشت. از نظر شمار نیروها علیرغم اینکه این بار نه صرفاً در مقابل یک فرمانروایی تنها همانند جنگ اوّل، بلکه در مقابل تمام فرمانرواییهای انسانی به همراه نژادهای بومی دیگری چون دورفها، نومها و الفهای برین قرار داشت، همچنان باز هم این هورد بود که لشکریان بیشتری در اختیار داشت.
جنگجویان هورد نهتنها بیشتر بودند بلکه از نظر قوای جسمی نیز برتری قابلتوجهی بر نژادهای الاینس داشتند. اورکها که ذاتاً نژادی جنگجو و قویهیکل بودند، پیش از ورود به ازراث توسط خون اهریمن نیز تقویت شده بودند و نیروی فیزیکی و خوی خشونتطلبیشان افزایش چشمگیری یافته بود. از نظر قوای جادویی اما این نژادهای ازراث بودند که مهارت بیشتری در استفاده از نیروهای آرکین و لایت داشتند. در طرف دیگر اما وارلاکهای هورد که جادوی فل را از لژیون آموخته بودند بهخاطر دستورات جنگسالار جدید، اورگریم دومهمر از استفادهی جادوی فل منع شده بودند. هرچند در میانشان قبیلهی چکش گرگومیش که از نیروی وید نیز بهره میبرد، محدودیتهای کمتری در استفاده از قدرتهای خود داشت. آنها اگرچه زشتتر اما کارآمدتر میتوانستند در میدان نبرد لشکریان خود را یاری دهند. همچنین در ادامهی نبرد، گولدان برای نجات جان خود، شوالیههای مرگ و اوگرهای دوسَر را به وجود آورد که میتوانستند از جادوی نکرومنسی و آرکین استفاده کنند.
میتوان گفت هورد که بخش اعظم آن را اورکها تشکیل میدادند، مرکبهای بهتری نیز نسبت به نیروهای الاینس در اختیار داشتند. بهخصوص در آسمان که به لطف اهریمن روان توانسته بودند کنترل اژدهایان قرمز را با زندانی کردن ملکهشان به دست آورند. اما از سوی دیگر نیروی هوایی الاینس، دورفهای وایلدهمر و گریفونهایشان بود که اگرچه نسبت به یک اژدها چندان مرگبار به نظر نمیآیند اما سالها تجربهی پرواز دورفها با این موجودات افسانهای به آنها فرصت این را داده بود که بتوانند مقابل اورکها و اژدهایانشان حرفی برای گفتن داشته باشند.
اما داستان به اینجا ختم نمیشود؛ هورد در این نبرد همانند جنگ قبلی حامیان قدرتمندی داشت. از مرگبال مخوف که به آنها راه اهریمن روان را نشان داد تا خدایان باستانی که دژ مستحکم بلک راک را به آنها هدیه کردند. حتی سارگراس و لژیون سوزانش نیز در این جنگ بهنوعی از حامیان هورد بودند. اورگریم دومهمر حتی موفق شد که با ترولهای جنگلی که آنها نیز خود تعداد قابلتوجهی داشتند متحد شود. امّا علیرغم تمامی این برتریها و حمایتهایی که هورد داشت در نهایت این الاینس بود که توانست بر آنها غلبه کند و جنگ را در نهایت پیروز شود. اما چرا و چگونه؟
از دیگر اشتباهات رایجی که در میان طرفداران وجود دارد پاسخ به همین سوال است. بسیاری گمان میکنند که دلیل این شکست صرفاً خیانتی بود که گولدان به هورد کرد و اگر این خیانت گولدان نبود هورد بهسادگی میتوانست الاینس را از پیش روی خود بردارد و برندهی این جنگ باشد. اما با نگاهی دقیقتر به متن کتاب امواج تاریکی و بررسی کلی روند این جنگِ تمامعیار میتوان فهمید که جریان هیچوقت به این سادگیها نبوده است.
در وهلهی اوّل اگرچه بهوضوح هورد برتری نسبی به الاینس داشته اما الاینس نیز هیچوقت کاملاً دست و پا بسته نبوده است. نیروی دریایی الاینس که توسط ادمیرال دایلین پرادمور رهبری میشد در دریا برتری قابلتوجهی را به الاینس میداد. سالها دریانوردی و جنگیدن بر فراز موجها، آنها را بهغایت مرگبار ساخته بود و کشتیهایی که هورد با کمک گابلینها، اوگرها و ترولها ساخته بود، هیچ شانسی را در مقابل ناوگان کول تیراس نداشت. جنگ در ازراثی دنبال میشد که همیشه دچار کشمکش و درگیری بوده و زندگی در این دنیای سخت نژادهایش را بسیار سرسخت و قوی بار آورده بود. آشنایی کامل نژادهای بومی با سرزمین مادریشان باعث شده بود که دورفها و انسانها بسیار راحتتر با اورکهایی که با این دنیا بیگانه بودند به تقابل بپردازند. جایی که اورکها خشونتطلبی و خونخواریشان بر عقلانیتشان سایه میانداخت، دورفها و انسانها با هوش و ذکاوت از تبر و شمشیرهایشان استفاده میکردند.
جنگ دوّم، خود مجموعه نبردهای کوچک و بزرگی بود که در سرزمینهای گوناگونی درگرفت و نتیجهی هرکدام از آنها تأثیر مستقیمی بر نتیجهی نهایی این جنگ گذاشت. اگرچه در بیشتر این نبردها الاینس پیروز شد اما هدف جنگسالار هورد پیروزیهای متوالی و تضمینشده در آنها نبود. اورگریم دومهمر بر این باور بود که نتیجهی این نبردها تا وقتی که بتواند به قلب الاینس ضربهای مرگبار وارد سازد و با فتح پایتخت لردران جنگ را به نفع خود تمام کند، اصلاً اهمیتی ندارد.
افزودن این جبههها اگرچه در برخی موارد اجتنابناپذیر بود اما همچنین میتوانست با تقسیم نیروهای الاینس کار فتح پایتخت را نیز آسانتر سازد. فتح این شهر یگانه پیروزی مورد نیاز هورد با توجه به استراتژیاش بود، که آن هم حتی میسر نشد.
اورگریم با معاملهای که با زولجین کرده بود و در عوض حمله به کوئل تالاس، از آنها محل گذرگاهی در میان کوهها برای حملهی مستقیم به لردران را جویا شده بود. اکنون با خیانت پادشاه آلتراک پرنولد به الاینس، آماده بود که با غافلگیری انسانها، پایتخت را فتح کند و جنگ را در کوتاهترین زمان ممکنه به نفع هورد تمام کند. بهمحض رسیدن ارتش به علت کمبود وقت، اورگریم بیوقفه دستور حمله به شهر را صادر کرد.
البته الاینس و تورالیون این نقشه اورگریم را پیشبینی کرده بودند. خیانت آلتراک هرچند معادلات آنها را بر هم زده بود و اکنون شهر در آستانهی سقوط قرار داشت، اما در این میان اتفاقی افتاد که نتیجهی جنگ را به کل عوض کرد. توراس ترولبین پادشاه استرومگارد متوجه خیانت آلتراک شد و فوراً با نیروهایش بر گذرگاهی که هنوز سیل ارتش هورد در حال عبور از آن بود، یورش برد. با بسته شدن این درگاه چنان که در کتاب آمده است، دستکم نیمی از ارتش هورد از رسیدن به قوای اصلی بازماندند.
خیانت گولدان نیز با بردن قبایل استورم ریور و توالایت همر، که البته قبایل بزرگی نبودند و صرفا اجتماعی از وارلاکها بودند اما بخش عمدهای از قوای جادویی هورد به آنها وابسته بود، ضربهی دیگری بر پیکر هورد وارد آورد. اکنون که نه قوای پشتیبانی و نه بخش قابلتوجهی از قوای اصلی به آنها نمیرسید، اورگریم متوجه شد که همهچیز از دست رفته است. حتی اگر موفق میشد که شهر را بگیرد، نیروی کافی برای حفظ آن را در اختیار نداشت. از این جهت فرمان عقبنشینی صادر کرد و قبیلهی بلک توث گرین را نیز به فرماندهی پسران بلک هند به دنبال گولدان اعزام کرد تا گولدان را حداقل به سزایش برساند.
در نتیجهی این عقبنشینی کامل، ورق به نفع الاینس برگشت و هورد برتری عددی خود را از دست داد. قبیلهی بلک توث گرین و ناوگانش که پس از مأموریتشان در حال بازگشت بودند، توسط ناوگان کول تیراس و دورفهای وایلدهمر تقریباً نابود شدند و اندک افرادی که جان سالم به در بردند موفق نشدند خود را بهموقع به نبرد بلک راک برسانند. بخش اعظمی از نیروهای باقیمانده هورد در خازمودان نیز توسط آندوین لوتار از بین رفتند و دورفهای آیرون فورج نیز به الاینس اضافه شدند. اکنون قوای متحد و پرانرژی الاینس بهسوی کوه بلک راک میرفت تا کار هورد ناامید و خستهی دومهمر را یکسره کند. آخرین شانس هورد برای بازگشت شاید پیروزی موقتی بود که با مرگ لوتار برای لحظاتی حاصل شد اما تورالیون خیلی سریع با کاریزمای خود شرایط را به کنترل خود درآورد و هورد در نهایت شکست سنگینی را تجربه کرد.
با نگاهی گذرا میتوان گفت که هورد میتوانست خیلی راحتتر پیروز این جنگ باشد و اگر بخواهیم مقصری را برای این شکست پیدا کنیم، آن شخص نه گولدان بلکه شاید اورگریم دومهمری باشد که با راهبرد عجولانه و تصمیمات احساسی خود مردمش را محکوم به شکست و قریب به بیست سال اسارت کرد.
همان طور که گفته شد، خیانت گولدان و ترک هورد به همراه وارلاکهایش اگرچه نقش مهمی را در شکست هورد ایفا کرد اما این واقعه تنها بخشی از دلایل شکست بود و چه بسا اگر آنها خیانت نمیکردند با توجه به بسته شدن گذرگاه و نصف شدن قوای اصلی، شاید فتح پایتخت همچنان برای هورد ناممکن میبود. بهعلاوه در این شرایط سخت و کمبود نیرو، فرستادن باقیماندهی ناوگان به همراه یک قبیلهي دیگر بهدنبال او تصمیم چندان معقولی نبود که از سوی جنگسالار هورد گرفته شد.
راهبرد اورگریم برای پیروزی در این جنگ ایرادات زیادی داشت. خیانت گولدان با توجه به سابقهای که داشت چندان دور از انتظار نبود. اما خدماتی که گولدان به هورد در طول جنگ با ساختن شوالیههای مرگ و اوگرهای دوسر کرد، چشمان اورگریم را بر ذات خائن و خودپرست گولدان کور کرد و با دادن آزادی و اختیارات بیش از حد سرانجام گولدان موفق شد که در فرصت مناسب زهر خود را بریزد.
حمله به نواحی مختلف و نیمهکاره رها کردن آنها به بهانهی فتح لردران نه تنها نتیجهی مطلوبی در بر نداشت، بلکه محاصرهی ناموفق قبیلهی برونزبیرد، وایلد همر و نومها باعث شد که آنها نیز به سیاههی متحدین لردران اضافه شوند. حتی حمله به کوئل تالاس اگرچه بهخاطر معاملهای بود که با زولجین صورت گرفت، اما ترولها از نیمهکاره رها کردن حمله به سیلورمون در نهایت اجتناب کردند و به ارتش اورگریم برای حملهي نهایی به پایتخت ملحق نشدند. این الفهایی را که هیچ تمایلی برای جنگ با اورکها نداشتند را نیز به صفوف لشکریان الاینس اضافه کرد.
بهعلاوه این راهبرد نهتنها ضروری نبود بلکه خطر بالایی داشت و احتمالات مختلف، نتیجه را شدیداً تحتتأثیر قرار میداد. ارزش بالای زمان در این برنامه باعث شد که اورگریم عجولانه بسیاری از این احتمالات را نادیده بگیرد که در نهایت با بسته شدن گذرگاه، بزرگترین ضربه را به خود او زد. میانبُری که اورگریم از آن برای رسیدن به پایتخت استفاده میکرد چندان مسیر امنی نبود و اورگریم باید این احتمال را در نظر میگرفت که ممکن است راه توسط عوامل مختلفی چون خیانت پرنولد به خود او یا حملهی فرمانروایی استرومگارد که در همسایگی آلتراک قرار داشت، بسته شود. پیش از دستور حمله به شهر باید به ایمنسازی این مسیر میپرداخت که به علت کمبود زمان که از فاکتورهای مهم برنامهی او بود، در نهایت صورت نگرفت.
شاید اگر اورگریم جای این نقشه، برنامهریزی بلندمدت و مطمئنتری برای این جنگ میکرد و با برتری قوای خود رفتهرفته مواضع الاینس را تحلیل میبرد، میتوانست در نهایت پیروز این جنگ و ناجی مردمش باشد. اما اشتباهات تاکتیکی متعدد او هورد را در تنگنا قرار داد و حتی بعد از اینکه از خیانت گولدان و بسته شدن گذرگاه نیز مطلع شد و فهمید که دیگر نقشهاش کارساز نخواهد بود، تصمیم اشتباه دیگری گرفت که بهای آن نابودی قبیلهای دیگر و ناوگان هورد بود که منجر به از دست رفتن برتری عددی او شد.
برای بررسی چرایی این تصمیم اورگریم، بد نیست که بخشی از متن کتاب امواج تاریکی را با هم در اینجا بخوانیم:
“این تنها موردی نبود که روی او سنگینی میکرد. خیانت گولدان بهاندازهی کافی بد بود. تازه او اورکهای دیگری را نیز همراه برده بود. آنها اهدافشان را بالاتر از هورد قرار داده بودند، خواستههای خودخواهانهی خودشان را بالاتر از نیاز مردمشان میدانستند. این همان چیزی بود که باعث شده بود دومهمر، بلک هند را بکشد و اختیار امور را به دست گیرد. و او سوگند خورده بود فساد مردمش را پایان دهد و شرفشان را بازگرداند. این خیانت را نمیشد بدون پاسخ گذاشت. اهمیتی نداشت که برای آنها به چه قیمتی تمام میشد، یا حتی برای خودش.“
***
“دومهمر نعره زد: «شرف مردممان در خطر است!» پتکش را برای ضربه بالا آورد و به رئیس قبیله غرید، منتظر بود تا اگر جرئت دارد از دستورات سرپیچی کند. «نمیتوانیم اجازه دهیم مجازات نشوند!» به بلکهندها خیره شد «این را شانسی برای دوباره بهدستآوردن شرفتان در نظر بگیرید»“
همانطور که در متن بالا خواندید، هدف اورگریم مبارزه با تفکر خودخواهانهای بود که در رگهای هورد جریان یافته بود. به عقیدهی اورگریم اگر گولدان و همراهانش بدون مجازات رها میشدند این فرهنگ همچنان در هورد باقی میماند. اگرچه این اقدام اورگریم در نهایت خطر گولدان را خنثی کرد و اگرچه ناخواسته اما به نفع ازراث تمام شد، تأثیرش اصلاً به نفع جنگِ هورد نبود. قضاوت در مورد اینکه آیا در اولویت قرار دادن مجازات خائنان که بیشتر بوی کینهای شخصی میداد تا تصمیمی شرافتمندانه در چنین شرایط بحرانی و سختی کار درستی بود یا نه برعهدهی خودتان.
دستکم گرفتن دشمن و موانع موجود، عدم یکپارچگی و اتحاد کامل، راهبردهای عجولانه و تصمیمات احساسی دستبهدست هم داد تا هورد با تمام عظمتش در جنگ دوّم تسلیم الاینس و نیروهای ازراث شود. نتیجهی این نبرد در تاریخ وارکرفت، نزدیکتر شدن نژادها و فرمانرواییها به هم و برخاستن قهرمانانی جدید از خاکسترهای نبرد بود تا از دنیایشان در مقابل خطرات پیش رو محافظت کنند. جنگ دوّم اگرچه قربانیان زیادی گرفت، اما همچنین ازراث را بیش از پیش آمادهی جنگهای سختی کرد که در راه بودند.
“چرخه نفرت”….همش سر همین بود تنفر.شکست هورد واقعا یه زنجیره از حماقت ها و خیانت ها بود.البته باس شتک و پتک میشدن که آزراث و ساکنینش قهرمان باقی بمونن.ساکنینی که لژیون رو شکست دادن نباید در مقابل گوشت و خون ارکها کم میاوردن.اگه شکست میخوردن که (ع راستی شاید یه خط زمانی باشه که توش ازراث سقوط کرده نه؟)
خوب بود.ولی به هرحال هورد باید شکست میخورد.گرچه بهتره بگیم آلیانس با شکست هورد خدمت بزرگی به ما کرد.البته بهتره بگیم کمک بزرگ.شکست هورد و زندانی شدنشون وقت کافی رو داد تا ارکها تغییر رو شروع کنن.و از یک نژاد دائما درحال درگیری تبدیل به یک جامعه آروم بشن.چیزی که در کالیمدور و در مقابل تائورنها رخ داد.تائورن و ترول دو نژادی بودند که به هورد پیوستن.درانور،دنیای خشن و ذاتا بیرحمی بود برای ارکها،که تبدیلشون کرد به موجوداتی جنگجو و خونخوار.البته نمیتونیم بگیم این باعث برتری انسان هاست،الیانس آف لردران بعد از جنگ فروپاشید،به دلایلی مختلف،اما مهمترینش خارج شدن بعضی از کشورها بود.مثل گیلنس.وخیانت های پیدرپی،و اسکرج،طاعون مرگ!البته که آلیانس برای ساختن ارکها فرصت داشتن.انتونیداس،رهبر اسبق دالاران متوجه شد چه بلایی سر ارکها اومده و منشأ بدبختی ها و این تمایل به خون رو تقریبا کشف کرده بود.اما این رهبر خردمند،توسط دیگر شاهان از انجام این کار منع شد،که مبادا ارکها دوباره تبدیل به خطر بشن.اما این اشتباه بود!ما رابطه بین دو شخص رو دیدیم،یک انسان و یک ارک،که باهم مثل خواهر و برادر شدن و دوستیشون در ازراث افسانه ای شد،تارثا و ترال.این مثال نشون داد که ارکها و انسانها میتونستن دوستان خوبی بشن،اما چرا نشدن؟نفرت!چرخه ای از نفرت همواره در ازراث وجود داشته که از پایان جنگ جلوگیری کرده.مرحله اول نایت الفها در وارکرافت ۳ منطقه هرج و مرج رو یادتون هست؟وقتی تیرانده به مقر مشترک ارکها و انسانها حمله کرد،تقریبا دو طرف آماده بودن تا همدیگرو تیکه پاره کنند،اما پالادینی که اونجا بود از اتفاق افتادن این درگیریها پیش گیری کرده بود.تمام جنگها بخاطر چرخه ای از نفرت و خشمه،و بقول ساورفنگ:ما چرخه رو میشکنیم!
یه سوال،دوستان کالیمدور،تو یه مقاله نوشته بودید که آرتاس در زمانی که اندد و یک شوالیه مرگ بوده اراده ای از خودش نداشته،بعد این چطوری نرزول رو توی اون رویاش کشت؟درسته کلاه رو گذاشت اما هم در کشتن اون پسره(که انسانیتش بوده تو رویا)و نرزول بیهیچ تردیدی عمل کرد.انگار انتخاب با خودش بوده!چند تا سوال دیگه هم هست.الان که کلاه شکسته،روح نرزول آزاد شده آیا؟برای کنترل اسکرج همیشه باید یه لیچ کینگی باشه،الان که کلاه نابود شده خب لیچی هم نیست که اسکرج رو مهار کنه،پس دو فرضیه هست:۱.همه با هم یکجا میمیرن انددهای اسکرج و۲.ازاد میشن و تمام ازراث رو یک بار دیگه به سمت نابودی میبرن.کدوم محتمل تره؟این سوالم خیلی مهمه و تاثیر گذار رو روند بازی.شدولند دنیای ارواح مردگانه،و هرکس توی تاریکی عظیم فراسو بمیره میره اونجا،خب کسی که اینجا مرده رفته اونجا داره زندگی میکنه،اگه روحش رو در شدولند بکشیم چه بلایی سرش میاد؟دوباره میاد یا برای همیشه نابود میشه؟از اینجایی که دنیای مردگان هست این رو پرسیدم،تو دنیای شدولند که مرده ها توش هستن،اگر کسی دوباره توی شدولند بمیره چه بلایی سرش میاد،یه سوال دیگه هم اینکه،در اونجا از انیما بعنوان سوخت استفاده میکنند،خب اگه کسی که انیماش داره مکیده میشه انیماش تموم بشه اون چه بلایی سرش میاد؟انقدر از این سوالا داره تو سرم میچرخه که واقعا جای بحث داره.شدولند ریسک بزرگیه،امیدوارم بلیزارد بدونه داره کجا میره!
اون بخش از سوالت که آرتاس اراده داشت یا خیر رو هیچ کس روشن جواب نداد.یه داستان کاملا متناقض.ولی خب لحظه اخری که پدرش میاد بالای سرش یکم ادمو گیج میکنه.یا حتی تو کلیسا که نکشتنش…اونا اعتقاد داشتن این ارتاس نیست و لیچ کینگه.ابهام اینجاست که ایا ارتاس انسانیت و نرزولو کشت یا لیچ بود که اینکارو کرد.اگر ارتاس باشه میشه گفت اراده داشت.اما اگر لیچ بوده میشه اینجور برداشت کرد که ارتاس خیلی وقته مرده و فقط بدن و خاطراتش در اختیار لیچ کینگ بوده.(اون بچه و انسانیت ارتاس اراده و خود آرتاس بوده که از بین رفته)تو کتاب ظهور لیچ اخرش طوری نوشته که شما حس میکنی این ارتاس که داره با خودش حرف میزنه ولی واقعا از کجا معلوم؟