فریادش جانها را به لرزه میانداخت و سلاحش قویترینها را به زمین میکوبید. قبیلهاش آوای نبرد بود و خودش فریادِ جهنم…
گراماش هلاسکریم، رئیس قبیله وارسانگ، از مشهورترین جنگجویان هورد بود. حتی پیش از تشکیل هورد نیز شهرتش زبانزد بود. در جوانی به اربابی قبیلهاش رسید و کسی جرئت به چالش کشیدنش را نداشت. همیشه پیشقدم بود؛ چه در مبارزه و چه در گرفتن قدرت.
هنگامی که گولدان، ظرف خون منراث را بالا گرفت، او پیش از بلکهند یا هرکس دیگری از آن نوشید.
چشمان سرخ، عضلات تنومند و بزرگِ سبزش بیش از پیش از او یک افسانه ساخت. هرچند چندان تحتتأثیر نفرین خون نبود، اما زمانی که از آن در نبرد بهره میجست، دیوانهوار میجنگید و هنگامی که به خود میآمد دهها جسد را گرد خود مییافت. هیچکس یارای ایستادن در برابرش را نداشت. و هرکه مقابلش میایستاد، آخرین چیزی که میدید، گورهاول، سلاح گرام بود که جانش را میستاند. سلاحش چون به حرکت درمیآمد، بر اثر گذر باد از میان شکافهایش صدایی ویژه بیرون میداد و همین نام سلاحش را میساخت. او یکهتاز بود و گولدان میدانست که کنترل کردنش دشوار است. پس قبیله وارسانگ به ازراث نرفت و گرام به انتظار نشست. تا اینکه از هورد خبرهایی رسید. خبر شکست…
دروازهی تاریک از بین رفت و نرزولِ پیر که هنگام نابودی آن در نزدیکی دروازه بود، بیهوش شد. پس از مدتی گرام پیامی از نرزول دریافت کرد. او میخواست آنها را ببیند، همه را.
گرام در کنار کارگث نزد او رفت. نرزول میخواست دوباره هورد را بسازد، پس باید پیکهایی به دیگر قبایل فرستاده میشد. گرام با آنکه به اورک پیر اطمینان نداشت اما میدانست امیدی برای نژادشان باقی نمانده. پس از نرزول خواست تا به او اطمینان لازم را بدهد و در عوض او حاضر میشد که حتی جانش را برایشان فدا کند. نرزول نقشهای داشت و برای اجرای نقشهاش به جمجمهای که بر گردن ارباب قبیله بنچویر بود نیاز داشت. هورکان اسکولاسپلیتر هرگز از کسانی نبود که با صحبت قانع شود. پس گرام و قبیلهاش به آنها حمله کردند.
بعد از کشتن دهها نفر، گرام توانست با او صحبت کند. قبیله بنچویر باید دوباره برای هورد میجنگید و در عوض آنان آسایش لازم را بعدها به دست میآورند. گرام همچنین جمجمهای که بر گردن هورکان بود را میخواست، جمجمه گولدان که به طریقی به او رسیده بود. نرزول آن را میخواست و مخالفت هورکان در مقابل گرام به قیمت جانش تمام شد. تاگار اسپاینبرینکر جانشین هورکان به گرام قول همراهیاش داد.
نرزول نقشه داشت تا با کمک جمجمه، دوباره دروازه را بهسوی ازراث بگشاید و بعد از اینکه اشیاء مهمی را در ازراث یافتند؛ با دروازهای دیگر به دنیایی نو بگریزند. به دستور نرزول، گرام به ازراث رفت تا به ترون گورفیند یاری رساند. گورفیند شوالیه مرگ به دنبال یافتن اشیاء رفت و گرام برای فریب الاینس، به ارگی بزرگ در نزدیکی درگاه تاریک یورش برد.
به گرام و قبیلهاش خیانت شد. گورفیند به اوتلند بازگشت و به دستور او قرار شد دروازه را منهدم کنند. نزدیک بود چنین شود اما در آخر این کدگار جوان بود که درگاه را بست. وارسانگ محکوم به ماندن در دنیایی بیگانه شد. در میان بهت و نگرانی دیگران، گرام تصمیم به ادامه نبرد تا زمانی که دوباره قدرتمند شوند، گرفت. اما رکسار که تاکنون همراهیشان میکرد آنها را سرزنش کرد. چرا که همیشه اورکها طالب جنگ بودند و رکسار همنشینی با حیوانات را به بودن در کنار آنها ترجیح میداد. گرام میدانست که راه فراری نیست. پس وارسانگ به مقاومت ادامه داد و مخفی ماند.
سالها گذشت و گرام هیچ خبری از دنیای خود نداشت. و هیچ خبری از پسر بیمارش که در ناگراند چشم به راه بود. ترال قبیله وارسانگ را یافت. او میدید که گرام علیه نفرین خون منراث جنگیده، هرچند چشمان سرخش هنوز آن اشتباه را به یادش میانداخت. ترال آنها را راهنمایی کرد و توانست نظر و اعتماد گرام را به دست آورد. گرام و قبیلهاش تحت رهبری اورک جوان و نیز اورگریم دومهمر که به نزدشان بازگشته بود شروع به آزادسازی اورکهای اسیر در اردوگاهها کردند.
هورد از میان خاکسترها دگرباره برخاست و اینبار در لردران قدرت گرفت. اما جنگاوری و بیدقتی گرام او را به دام انسانها انداخت. ترال نجاتش داد و اجبار رفتن به کالیمدور را بیان کرد. به پیشنهاد گرام، هورد با استفاده از کشتیهای الاینس به غرب رهسپار شد. اما طوفانهای پیدرپی وارسانگ را از دیگران جدا ساخت. ترال در حالی آنان را یافت که وارسانگ در حال نبرد با بازماندهی انسانهای لردران بود. ترال از گرام جدا شد تا پیرامون رهبر انسانها که گرام از آن سخن گفته بود اطلاعاتی به دست آورد. وارسانگ نیز وظیفهي جمعآوری چوب از جنگلها را عهدهدار شد. ترال پیش از رفتنش به گرام هشدار داد که برای هورد دردسری درست نکنند و با انسانها درگیر نشوند.
گرام علاقهي چندانی به فرمانبرداری از جنگسالار جوان نداشت. اما پذیرفت که کار اشتباهی نکند. در نبود ترال، وارسانگ بهسوی شمال رهسپار و وارد اشنویل شد، جنگلی بزرگ با درختان بیشمار که گرام را به طمع انداخت.
اورکها درختان بزرگ را یکی پس از دیگری بر زمین میانداختند و پیش میرفتند. صداهایی از میان درختان آنها را میترساند اما گرام تا زمانی که تکاوران الف را درمقابل مردمش ندید، اهمیتی به آن نداد. الفهایی که طعمه گورهاول شدند.
خبر این کشتار به دیگر الفها رسید و گرام درست کاری را کرد که ترال منع کرده بود. ایجاد دردسر.
سناریوس، خشمگین از تجاوز اورکها به طبیعت، حملهای به پایگاههای فرعی وارسانگ رهبری کرد و اورکها را عقب راند. یک ترول ساحر به گرام از چشمه قدرتی گفت که در همان نزدیکیها بود. گرام بیپروا به داخل جنگل رفت و کاری کرد که خلاف آموزههای رهبر جوانشان بود.
«بیایید جنگجویان من. از این آب تاریک بنوشید و شما احیا خواهید شد…»
وارسانگ بیخبر از تلهی اهریمن، باز از خون منراث نوشیده بود. قدرتی بیشتر، ذهنی پرخاشگر و وجودی شعلهور برای کشتن؛ پوستشان نیز به مانند روح خونخواهشان به سرخی گرایید. سناریوس آنان را برده اهریمنان خواند و گرام که از سخن او بیشتر به خشم آمده بود، او را نفرین کرده و گورهاول را با خون نیمهخدا رنگین ساخت.
فریاد جنگجویان از سر پیروزیشان به آسمان اشنویل بلند شد.
اما آمدن منراث قضیه را روشن ساخت.
«درود دوباره، گراماش…»
و گرام متوجه شد. او باری دیگر برده لژیون شده بود. باری دیگر تشنه خون…
ترال و جینا بهواسطه مدیو با یکدیگر متحد شده بودند و برای متوقف ساختن گرام بهسوی پایگاه بزرگش شتافتند. ترال، گرام را گیر انداخت و او را با کمک شمنها و پریستها از خون اهریمن پاک ساخت. گرام، اندوهگین از اشتباهش، برای جبران به جنگ با منراث رفت. ترال و گرام در درههای خشک و سوخته از جادوی فل، با منراث مواجه شدند. منراث با قهقهههای برآمده از گلویش به آنها خوشامد گفت و با توهین به نژاد اورک بر همهی آنها ادعای مالکیت کرد. ترال با عصبانیت دومهمر را بهسمت او پرتاب کرد اما منراث که پشت بالهای ضخیمش پنهان شده بود، بی هیچ خراشی دوباره سر برآورد. منراث تلاش ترال را بیهوده خواند و بهسمت اورک جوان یورش برد. ترال نقش بر زمین شد. امّا درست جایی که ترال شکست خورد، گرام پیروزی را به نژادش هدیه داد.
منراث توسط گرام کشته شد و آتش درونش بهشکل انفجاری عظیم بیرون ریخت. گرام، زخمی و مجروح به عقب پرت شد. ترال که به هوش آمده بود خود را به گرام رساند و بر تن زخمی و در هم کوبیده شدهاش خم شد. گرام که مرگ را پیش روی خود میدید گفت که سرانجام آزاد شده است. ترال اما در پاسخ دوستش گفت که او با این ایثار نه تنها خود را که همه نژادشان را آزاد ساخته است.
گرام، ملقمهای بود از کارهایی بزرگ و اشتباهاتی بزرگتر. او خون منراث نوشید و سناریوس را کشت. برای ملتش و آزادی آنان جنگید و خود را فدای آنان کرد. میراث او در فرزندش، گراش ادامه یافت. گراش، با روحیه پهلوانی پدرش در مسیر افتخار گام برداشت. اما در کنار ویژگیهای مثبت گرام، ویژگیهای منفی او را نیز به ارث برده بود. غلبهی جنبه منفی وجودش بر جنبهی مثبت، در نهایت باعث شد که برخلاف پدرش نام نیکی از او در تاریخ به یادگار نماند.
گراش اما به گذشته بازگشت تا پدرش را از خوردن خون منراث باز دارد. گراماش حالا که متوجه کار اشتباهش شده بود، منراث را همانجا از بین برد. با این تفاوت که این بار پسرش درکنارش بود و او را از مرگ نجات داد. گراماش رهبری هورد را به چنگ آورد، با نامی تازه. آنها دیگر برده نبودند، آنها فاتح میشدند. آیرون هورد، تبدیل به خطری برای ازراث شد. پس قهرمانان بهسوی درانور رفتند تا آن را متوقف سازند. در نیمه راه، گرام متوجه خطر گولدان شد. او سعی داشت به هر نحو ممکن گرام را برده لژیون کند. گرام با اینکه خبر مرگ پسرش را شنیده بود علیه گولدان شد و در نهایت با کشتن آرکیماند، درانور را از اسارت لژیون سوزان رها ساخت.
پس از شکست لژیون سوزان در درانور تایم لاین موازی، دراناییها در پرستش و اعتقاد به روشنایی دچار افراط شدند. آنها همچنین خواستند به زور اورکها را هم نیز مانند خود کنند. از میان اورکها، کسانی به این تفکر متعصبانه روی آوردند، ازجمله پسر گرام. پسری که زاده همین تایم لاین بود.
حملات دراناییها به کشته شدن دورتان ختم شد و گرام به همراه دراکا و گیارا، همسر و دختر دورتان، رهبری اورکها را برعهده گرفت.
همزمان در تایم لاین اصلی، هورد به دنبال متحدینی برای خود میگشت و ایتریگ و هیرو به تایم لاین موازی رفتند تا این اورکهای ماگهار را متحد هورد سازند.
نبرد در درانور ادامه یافت تا زمانی که فشارها و حملات، کار را به جایی رساند که اورکها دیگر توان مقاومت نداشتند. پس گرام از گیارا خواست تا مردمشان را به ازراث برده و خانهای نو برایشان بیابد. گرام اما برای مهیا کردن فرصت فرار دیگران، به نبرد ادامه داد و در نهایت جانش را فدای مردمش کرد.
سلام . این مقالات سرگذشت جامع مقالات خوبی برای شناخت اشخاص برای افرادی که وارکرافت ۳ را بازی نکرده اند یا کسانی که کتب وارکرافت نخوانده اند هست . ولی تعدادشان بسیار کم است . به نظر من جالب می شد اگر یه بخش سایتتون به این مقالات اختصاص داشت .
پسر کو ندارد نشان از پدر،
تو بیگانه خوانش نخوانش پسر.
گرراش واقعا خلف صدق گرام بود،همونقدر دیوانه همونقدر زورگو همونقدر دیکتاتور.
اگر اشتباه نکنم توی تایم لاین دیگه خوب بوده…
این امکان وجود داشته که گراش قهرمان باشه
همش در اخر جانشو فدای مردمش میکنه
اقا خیلی مرسی واسه همه ی مقاله ها و کتاب ها و همه چیز ، من تو نظر دادن دستم رفت رو منفی … حلال کن