از دو ملت زاندالار و کولتیراس همیشه در ازراث به عنوان دو قدرت بزرگ دریایی با ناوگانی مقتدر و افسانهای یاد میشود. امّا اکنون هر دوی آنها درگیر مشکلات فراوانی شدهاند.
در کولتیراس، جایی که زمانی سه خاندان بزرگ اشوین، استورمسانگ و ویکرست زیر پرچم دیلین پرادمور متحد بودند، دیگر چیزی جز یک اسم از اتحاد باقی نمانده بود. بعد از مرگ دیلین و خروج کولتیراس از الاینس، علیرغم تلاشهای کاترین پرادمور برای حفظ نظم و ثبات در کولتیراس، آمار جرائم و فساد روز به روز در حال افزایش بود. همچنین مدتها بود که از رهبران دو خاندان ویکرست و استورمسانگ خبری نبود. دو خاندانی که برای سالها به خاندان پرادمور وفادار بودند و قدرت زمینی و دریایی کولتیراس تا حد زیادی به آنها وابسته بود. و مردم رفته رفته ایمان خود را به دولت مرکزی کولتیراس از دست میدادند.
زاندالار نیز از وضعیتی مشابه رنج میبرد. بلادترولها دائماً به زاندالار حمله میبردند و مردمان بیگناه را میکشتند و غارت میکردند. از طرف دیگر شورای زانچولی که مشاوران عالی پادشاه رستاکان بودند، خطر بلادترولها را کوچک شمرده و پادشاه را قانع ساخته بودند تا نسبت به آنها بیاهمیت باشد. امّا پرنسس تالانجی که از خطر آنها به خوبی آگاه بود و شورا را خیانتکار میدانست، به بهانه جهانگردی زاندالار را ترک کرد تا از هورد که آنها نیز برای جنگ پیش رو به متحد نیاز داشتند کمک بگیرد.
امّا الاینس پیش از پایان یافتن سفر آنها موفق شد به نحوی پرنسس و همراهش “پیشگو زول” را اسیر و در استورمویند زندانی کند. سیلواناس وقتی از این موضوع مطلع شد تیم ضربتی، شامل ناتانوس، روکان و تالیسرا را به همراه هیرو (player) به استورمویند فرستاد تا آن دو را آزاد کرده و به اورگریمار بیاورند.
افراد هورد موفق شدند مخفیانه وارد استورمویند شوند. ناتانوس به دیگران گفت که به سرداب نفوذ کنند و زندانیان را به سمت بندر بیاوردند. خود نیز از گروه جدا شد تا راه فرارشان را هموار کند. روکان و تالیسرا به همراه هیرو راه خود را به سرداب شهر پیدا کردند. آنها واروک ساورفنگ را پشت میلههای زندان یافتند و زمانی که خواستند او را نیز از بند رها سازند واروک گفت که بعد از کارهایی که سیلواناس انجام داده هرگز حاضر نیست به هورد او بازگردد. سپس مرز بین وفاداری و شرف را یادآور شد و گفت که باید فرق بین این دو را خوب دانست و آرزو کرد که هیچگاه مجبور به انتخاب بین آنها نشود.
با رد شدن پیشنهاد فرار توسط ساورفنگ، گروه به سراغ هدف اصلی خود رفت و آنها را از سلول خود نجات داد. در راه فرار از شهر امّا درگیر مشکلات فراوانی شدند؛ نگهبانان شهر به رهبری آندوین رین، گروهی از ورگنها به رهبری گن گریمن و جینا به همراه جادوگران تحت فرمانش به جستجو در شهر برای یافتن متجاوزان پرداختند.
ورگنها با شامه تیز خود به سرعت رد هورد را زده و به آنها حملهور شدند. با عبور تیم ضربت هورد از سد ورگنها و ملحق شدن ناتانوس به آنان، گروه ضربت هورد با جینا پرادمور مواجه شد که با خشم بسیار به سمتشان میآمد. آنان که خود را در برابر او ناتوان میدیدند با تمام سرعت به سمت بندر گریختند. زول در راه شعلههایی را محیا ساخت که در نهایت باعث آتش گرفتن کل شهر شد و جینا پرادمور را مجبور کرد آنان را رها سازد و برای نجات شهر بشتابد.
افراد هورد با موفقیت سوار بر کشتی زاندالاری خود شدند. علی رغم اصرار ناتانوس برای رفتن به اورگریمار، زاندالاریها نقشههای دیگری در سر داشتند و به سمت زاندالار حرکت کردند. الاینس نیز چند کشتی به دنبال آنها فرستاد که البته به لطف دیگر ناوگان ترولهای زاندالار به جز یکی، بقیه نابود شدند. در آخر کشتی به سلامت در بندر زاندالار پهلو گرفت.
زمانی که کشتی نجات یافته به استورمویند بازگشت و ادعا کرد که چنین ناوگان قدرتمندی را در زاندالار دیده، گریمن گمان برد که این موضوع صرفاً حقهای جدید از سوی سیلواناس برای منحرف ساختن ذهن آنها است. اما جینا با کمک جادو، مشاهدات ملوان بازگشته را به تصویر کشید و پیشنهاد کرد اکنون که هورد با زاندالاریها متحد شده است و چنین ناوگان قدرتمندی را در اختیار دارد آنها نیز باید کولتیراس را به الاینس برگرداند. خود داوطلب شد تا به عنوان سفیر الاینس به آنجا سفر کند و فرمانروایی کولتیراس را بار دیگر با الاینس متحد کند. آندوین نیز با او موافقت کرد و به دنبال او گن را فرستاد تا از موفقیت جینا در این ماموریت اطمینان حاصل کند.
جینا سوار بر کشتی کولتیراسی که به تازگی از اعماق اقیانوس به بیرون کشیده بود به سمت زادگاه خود حرکت کرد. اما در بدو ورودش توسط نگهبانان دستگیر و نزد مادرش برده شد تا پاسخگوی خیانتش به فرمانروایی خود باشد.
کاترین پرادمور از جینا دلیل بازگشتش به کولتیراس را پرسید و جینا در جواب گفت که او به نیابت از الاینس آمده تا از کولتیراس برای بازگشت به الاینس دعوت کند. امّا کاترین او را به جرم خیانت به سرزمینش محکوم کرد و به دست لیدی پرانسیلا اشوین سپرد تا او را مجازات کند. هیرو نیز که به همراه جینا به این ماموریت اعزام شده بود، در زندان به بند کشیده شد.
جینا به جرم خیانت توسط لیدی اشوین به جزیرهی “پایان سرنوشت” تبعید شد. جایی که بزرگترین تبهکاران به آنجا فرستاده میشدند تا توسط هیولاهای آن به مرگی دردناک کشته شوند. هیرو نیز در زندانی که توسط افراد لیدی اشوین اداره میشد به بند کشیده شد تا منتظر سرنوشت خود باشد.
علی رغم بالا گرفتن اختلافات و گسترش فساد در کولتیراس امّا هنوز افراد درستکار و خیراندیشی بودند که به سرزمین خود عشق ورزیده و مشکلات آن را مشکل خود میپنداشتند. سایروس کرستفال زمانی یکی از معتمدترین شوالیههای دیلین پرادمور بود که در جنگ دوم نیز در مقابل هورد شمشیر زد. و اکنون به عنوان مدیر بندرگاه به خاندان پرادمور خدمت میکرد. او که تنها راه نجات کولتیراس را متحد شدن با الاینس میدید بعد از شنیدن خبر دستگیری سفرای الاینس دو تن از افراد خود به نامهای تالیا و فلین را مامور فراری دادن هیرو از زندان اشوین کرد. تالیا و فلین با موفقیت ماموریت خود را به انجام رسانیدند و بعد از فراری دادن هیرو او را به بندرگاه بردند. آنها به محض ورود به اسکله گن گریمن را که به دستور آندوین به دنبال جینا آمده بود دیدند. او به همراه سربازانش در محاصره نگهبانان کولتیراس قرار داشت. سایروس به موقع مداخله کرد و به نگهبانان دستور داد تا آنها را رها سازند.
سایروس از مشکلات فراوانی گفت که کولتیراس را احاطه کرده بود و عنوان کرد که الاینس و کولتیراس به یک اندازه به کمک یکدیگر نیاز دارند. امّا کولتیراس پیش از آنکه بتواند به الاینس کمکی کند، ابتدا باید اتحاد از دست رفته خود را بازیابد. خاندانهای ویکرست و استورمسانگ که نقششان در حکومت کولتیراس کمرنگ شده بود باید به اتحاد یکپارچه سرزمینشان بازمیگشتند.
دراستوار، منطقهای کوهستانی در غرب کولتیراس که درخود منابع طبیعی و با ارزش زیادی را جا داده است، ساکنین آن که مردمی بسیار سرسخت و جنگاور هستند تحت حاکمیت خاندان ویکرست زندگی میکردند. خاندان ویکرست سالیان سال حامی و متحد بزرگی برای خاندان پرادمور بود و در تاریخ بلندشان نیز نقش مهمی داشت. حدود ۲۷۰۰ سال پیش از ورود هورد به ازراث، زمانی که امپراطوری آراتور در اوج شکوه و عظمت خود قرار داشت. انسانهای ساحلنشین قاره که در منطقهای به نام گیلناس ساکن بودند به سمت دریاها رفتند تا سرزمینهای دیگر را کشف کنند. دریانوردان در جنوب توانستند جزیرهای بزرگ پیدا کنند. جزیرهای بنظر خالی از سکنه و مملو از منابع طبیعی که کولتیراس نام گرفت. خیلی زود خبر پیدا شدن این جزیره در امپراطوری آراتور پخش شد و انسانها به سمت آن مهاجرت کردند. در طی دهههای متوالی انسانهای ساکن در آنجا پیشرفت زیادی کردند. امّا این شکوه به آسانی به دست نیامد.
دراست، نژاد بومی ساکن کولتیراس
مدتی بعد از ساکن شدن انسانها در جزیره، مردم کولتیراس فهمیدند که سرزمینشان آنچنان که فکر میکردند خالی از سکنه نیست و موجوداتی بومی به نام “دراست” در آن زندگی میکنند. انسانها خواستند که با آنها در صلح باشند اما دراستها بنظر هیچ علاقهای به صلح نداشتند و در طی نسلها انسانها را مورد تاخت و تاز قرار داده و شکار کردند. نبرد بین این دو قوم سالها ادامه یافت. اما در نهایت کلونل آرُم ویکرست تصمیم گرفت که یکبار و برای همیشه جلوی دراستها را بگیرد و به جنگشان پایان دهد. پس سربازان را برای جنگ دیگری رهبری کرد. در میان دراستها کسانی که طالب صلح با انسانها بوده و از مدتها پیش طرف انسانها را در جنگ گرفته و به آنها مکتب درویدیسم را آموخته بودند نیز با کلونل آرُم متحد شدند تا جلوی حاکمشان “گوراک تول” را بگیرند. انسانها هربار شکست میخوردند، زیرا جادوی تاریک و شیطانی دراستها بسیار قویتر از آنان بود. اما هنگامی که نقطه ضعف این نژاد را فهمیدند ورق به نفعشان برگشت. دراستها به شدت نسبت به نقره آسیبپذیر بودند و مشخص بود که نخواهند توانست با سلاحهایی از این جنس مقابله کنند. شکست دراستها حتمی بود، تا اینکه گوراک تول تصمیم گرفت سربازان سقوط کردهاش را به زندگی بازگرداند. ارواح دراستهای کشته شده توسط گوراک تول وارد تکه سنگهایی شد و همچو مجسمههایی جان گرفته به انسانها حمله کردند. اما انسانها آنان را نیز شکست دادند و در نهایت گوراک تول بدست آرُم بهسختی مجروح شد و عقب نشینی کرد. آرُم ویکرست مقامش از کلونل به لرد ارتقاء یافت. و اینچنین خطر دراستها برای مدتها رفع شد. گوراک تول اما تسلیم سرنوشتش نشد و به انتظار نشست تا فرصتی دوباره برای انتقام بدست آورد.
گوراک تول، رهبر دراستها
قرنها بعد و در زمان حال، گوراک تول سرانجام فرصتی که منتظرش بود را یافت. آرتور ویکرست حاکم فعلی خاندانش به شدت بیمار بود و هر روز که میگذشت به مرگ خود نزدیک و نزدیکتر میشد. امّا همسر او مردیث که به شدت عاشقش بود و از مرگ او بشدت هراس داشت نمیتوانست شاهد این اتفاق باشد. مردیث دیوانهوار به دنبال راهی برای زنده نگه داشتن همسرش میگشت و سرانجام این گوراک تول بود که نالههای مردیث را شنید و به آنها پاسخ داد. گوراک تول به مردیث اطمینان داد که مرگ هیچگاه زوجین را از یکدیگر جدا نخواهد کرد. سپس به وسیلهی جادوی تاریکِ مخصوص نژادش آرتور را شفا داد و مردیث را تبدیل به یکی از خادمان خود کرد. اکنون خاندان ویکرست میبایست لطف گوراک تول را جبران میکرد و دراستها را به ازراث بازمیگرداند. خیلی زود مردیث گروهی از ساحرههایی که توسط جادوی دراست، قدرت گرفته بودند تشکیل داد. همهی اعضا شروع به پخش کردن طلسمهایی در دراستوار و احضار دراستها به ازراث کردند.
طلسمها در مناطق اطراف شیوع پیدا کرد و درهمین زمان هیرو که برای بازگرداند خاندان ویکرست به اتحادشان به دراستوار آمده بود به دنبال منشأ طلسم، شروع به کاووش کرد. در این بین لوسیل ویکرست دختر آرتور و مردیث که از اعمال خبیثانه مادرش بیخبر بود و فکر میکرد پدر و مادرش توسط ساحرهها اسیر شدهاند با هیرو آشنا شد. آنها در کنار یکدیگر به جستجو برای یافتن منشا طلسم ادامه دادند. تا اینکه فهمیدند هدف نهایی ساحرهها بازگرداندن دراستها به آزراث است. لوسیل با مطالعه کتیبههای باستانی از داستان نبرد با دراستها مطلع گشت و راز شکستشان یعنی نقره را فهمید.
پس همه، به زرهها و سلاحهایی از این جنس مجهز شدند و به جنگ دراستها و خادمینشان رفتند. با این تصور که مردیث و همسرش اسیر دراستها هستند لوسیل و هیرو به سمت مرکز شهر پیشروی کردند. هنگامی که متوجه خیانت مردیث شدند او و همسرش را کشتند. اما مرگ او تازه ابتدای ماجرا بود. با مرگ او دراستها و گوراک تول از سرزمین خود در بعدی همانند رویای زمردین به نام “سرزمینهای طاعون زده” که بُعدی جدا از ازراث و در عین حال مرتبط به آن بود، به ازراث وارد شدند. امّا قبل از اینکه بتوانند به اندازه کافی قدرت بگیرند به لطف هیرو و با مرگ گوراک تول جنگ به سرعت پایان یافت. امّا معلوم شد که این تنها یک آواتار از گوراک تول بوده که کشته شده و شخص او هنوز در سرزمینهای طاعون زده زنده مانده است.
با مرگ آواتارِ گوراک تول طلسمها شکسته شد و دراستوار از شر جادوی تاریک و شیطانی دراست رهایی یافت. لوسیل که اکنون به رهبری خاندان ویکرست رسیده است به هیرو قول میدهد که به آنها کمک کند و خیلی زود در بورالوس برای اتحاد دوباره با خاندان پرادمور حاضر شود.
استورمسانگ، خاندانی دیگر از کولتیراس در “درهی استورمسانگ” حکم میراندند و از سالیان دور ناوگان قدرتمند کولتیراس را ساخته و با متبرک کردن ناوگان، آن را در دریا بیهمتا کرده بودند. آنها نیز همانند قوم ویکرست تاثیر زیادی در تاریخ کولتیراس داشتند. قبل از کشف جزیره کولتیراس توسط انسانها، ملوانان هفتهها را بدون هیچ پیشرفتی سپری میکردند. کم کم ذخیره آب و غذای آنها نیز به پایان خود رسید، گم شده و سرگردان در دریای بیکران. انسانهای ناامید و درمانده شروع به شنیدن نجواهایی کردند. اولین کسانی که آن نجواها را شنیدند اجداد و نیاکان خاندان استورمسانگ بودند. نجواها آرام و زیبا بود و قلب کسانی که میتوانستند آن را بشنوند مملو از امید و آرامش میکرد. این نجواها که از سمت مادر امواج میآمد بهمرور به آنها قدرت دریا را آموزش داد. انسانها با کمک این قدرت توانستند با کنترل امواج، ماهی و آب شیرین خود را تامین کنند. ملوانها بهسرعت دانش و مهارتشان افزایش یافت و کم کم دیگران نیز توانستند این نجواها را بشنوند. به لطف راهنماییهای مادر امواج، آنها توانستند آب و باد را رام کنند و با کنترل آنها کشتیها را به پیش ببرند و کولتیراس را کشف کنند. افرادی که به این قدرت و دانش تسلط پیدا کردند تایدسیج نام گرفتند. تایدسیجها و خاندان استورمسانگ در “درهی استورمسانگ” ساکن شدند و در پیشرفت کولتیراس نقش مهمی ایفا کردند. آنها تا قرنها به خوبی و خوشی در کنار دیگر خاندانهای کولتیراس در اتحاد به سر بردند.
امّا در زمان حال چند ماهی است که ناوگان کولتیراس گم شده و رهبر خاندان یعنی لرد استورمسانگ و نیز تایدسیجهای تحت فرمانش به جای این که به دنبال آنها بگردند با بیتوجهی به گمشدگان، مرزهای خود را بستهاند و شروع به ساختن کشتیهای دیگر کردهاند. اما این فقط ظاهر ماجراست. مدتی است نجواهایی که سالیان متمادی تایدسیجها را با پند و اندرز و راهنماییهای دلسوزانه خود راهنمایی میکرد تغییر یافته و اکنون با لحنی تند و دستوری به تایدسیجها و رهبر خاندان یعنی لرد استورمسانگ امر میکند. گمشدن ناوگان نیز ساختگی بوده است. تایدسیجها و لرد استورمسانگ به وسیلهی نجواهای جدید فاسد شدهاند. در حقیقت ناوگان در طوفانی ساختگی توسط تایدسیجها گرفتار و زندانی شده. اکنون تایدسیجها برای پیشکش به آشارا ناوگانی جدید آماده میکنند. قصد آنها حمله به حکومت مرکزی کولتیراس است تا با برکناری پرادمور حکومت را به دست گیرند.
تالیا و هیرو به همراه برخی از تایدسیجهایی که همچنان به قسمهایی که در قبال حفاظت از کولتیراس خوردهاند وفادارند و نیز با همراهی چند نماینده مردمی دره استورمسانگ به جنگ تایدسیجها میروند. آنها اکنون درخدمت آشارا هستند و قدرت وید را به دست آوردهاند. اما با همکاری همگانی شکست سنگینی میخورند و در نهایت لرد استورمسانگ و خادمینش توسط مبارزان کشته میشوند و درهی استورمسانگ نیز از فساد خدای باستانی نزاث و خادمینش پاک میشود.
پس از اتمام ماموریت هیرو و تالیا در برقراری روابط دیپلماتیک با دو خاندان ویکرست و استورمسانگ اکنون زمان آن بود که آنها اعتماد کاترین پرادمور را بدست آورند. در جریان نجات هیرو توسط فلین و تالیا، آنها در زندان اشوین ماده منفجره قدرتمندی پیدا کردند. زمانی که آن را به سایروس و گن نشان دادند سایروس آنها را مامور کرد تا در مورد این مسئله و فعالیتهای اخیر خاندان اشوین تحقیقت کنند. با تلاشهای بسیار فلین، تالیا و هیرو سرانجام مشخص شد که منشا این ماده منفجره ازرایت بوده و کمپانی اشوین در حال ساخت سلاحهایی با استفاده از آن میباشد. همچنین لیدی اشوین دزدان دریایی را به استخدام خود در آورده است و با تجهیز آنها به این سلاحها به آنان دستور حمله به کولتیراس را داده. دزدان دریایی با داشتن چنین سلاح قدرتمندی به سادگی از سد سربازان کولتیراس عبور و به سوی بورالوس پیشروی کردند. تالیا و هیرو البته با به غنیمت گرفتن ازرایت از دزدان دریایی توانستند آن را علیه خودشان به کار برده و برای مدتی آنان را مجبور به عقبنشینی کنند. سپس به سمت بورالوس برگشتند و در لحظهای که کاترین پرادمور بیخبر از همه جا در حال واگذاری قدرت خود به لیدی اشوین بود، تالیا با ارائه مدرک، جنایات اشوین را افشا کرد. لیدی اشوین بعد از آن موفق شد بعد از یک تعقیب و گریز از دست هیرو و تالیا بگریزد.
خیانت پرانسیلا اشوین که تنها دوست و همیار کاترین بود او را بهشدت آزرده خاطر کرد. با از دست دادن همسر و فرزندانش دیگر هیچکس را در دنیا نداشت. گریمن امّا به او گفت که ممکن است هنوز جینا را از دست نداده باشد. جینا هیچ کار بدی در حق او نکرده و همچنان او را دوست دارد. گریمن از کاترین خواست تا او را به نزد خویش بازگرداند.
امّا جینا توسط لیدی اشوین به دزدان دریایی سپرده و به جزیره پایان سرنوشت تبعید شده بود. بعد از اطلاع از این امر هیرو به این جزیره رفت و متوجه شد که این جزیره در حقیقت تحت تسلط گوراک تول و خادمینش است و آنها جینا را به “سرزمینهای طاعون زده” بردهاند و در آنجا به بند کشیدهاند.
هیرو و کاترین با کمک لوسیل ویکرست و راهنمایی رهبر دراستهای صلحطلب موفق شدند راه خود را به این سرزمین بیابند و در آنجا جینا که در حال شکنجه توسط دراستها بود را یافتند. با کمک جینا توانستند گوراک تول که در سرزمین خود آسیبپذیر بود را از سر راه برداشته و بکشند و به ازراث بازگردند.
آنها به محض بازگشتشان امّا دیدند که کشتیهای دزدان دریایی به دستور لیدی اشوین در حال حمله به بورالوس هستند. با غیبت ناوگان کولتیراس و ازرایتِ در دست لیدی اشوین، به نظر میآمد که همه چیز برای خاندان پرادمور تمام شده است. امّا جینا با استفاده از گرنبند لنگرنشان دیلین، ناوگان را به همراه برادرش تاندرد پرادمور از طوفان بیرون کشید و به خانه بازگرداند. اکنون با بودن ناوگان، لیدی اشوین چارهی دیگری جز تسلیم شدن نداشت. کاترین نیز جینا را به مقام دریاسالاری ترفیع داد و قدرت خود را به او واگذار کرد.
بعد از برطرف شدن مشکلات کولتیراس و به یکپارچگی رسیدن آن، زمان این بود که آنها اکنون قسمتی از یک کل بزرگتر شوند. با حضور شاه آندوین رین در بورالوس، کولتیراس و خاندانهایش با آندوین بیعت کرده و بازگشتشان را به الاینس جشن گرفتند.
کاترین، تالیا فوردراگون، دختر بولوار را به شاه جوان معرفی کرد. که گویا در زمان کودکی بعد از حمله اسکورج به لردران به کولتیراس فرستاده شده بود تا دور از جنگ و به سلامت بزرگ شود. دیلین نیز تالیا را به سایروس سپرده بود تا از او مراقبت کند. آندوین از دیدن او به شدت خرسند شد و از او دعوت کرد تا هر زمان که مایل بود به عنوان مهمان افتخاری او به استورمویند بیاید تا آن دو بتوانند بیشتر راجع به بلوار که برای آندوین نیز همچون یک پدر بود صحبت کنند.
پینوشت اول : در قسمت درهی استورمسانگ میخونیم که نجواهایی که در ابتدا به انسانها کمک کرده بود و بعدها تایدسیجها و لرد استورمسانگ رو فاسد کرد از سمت مادر امواج بوده. در مورد هویت این خانوم اطلاعاتی در دست نیست. ممکنه یه موجود قدرتمند عنصری بوده باشه یا یک خدای وحش که لیدی آشارا بعدها سرش رو کرده زیر آب(!) و از سمت اون این مردم شریف رو تحت کنترل گرفته. یا ممکنه از همون اول خود آشارا بوده باشه که نقشه کشیده بوده اول دل ملت رو به دست بیاره و بعد در فرصت مناسب خواستههاش رو بهشون تحمیل کنه.
پینوشت دوم: تئوریهایی پیرامون مادر تالیا وجود داره که میگن ممکنه کالیا منتیل بوده باشه! از اونجایی که کالیا هم گویا با یه سرباز لردرانی ازدواج کرده بوده و یه دختر گمنام هم از این سرباز داشته و خب با وجود تشابه اسمی تالیا و کالیا ممکنه این موضوع درست باشه و اون سرباز لردرانی ما همون بولوار بوده باشه که بعد از جنگ سوم به استورمویند اومده و تبدیل به شوالیه شده. امّا این موضوع همچنان در حد یه تئوریه و خب مادر تالیا به گفته خودش توی لردران توسط اسکورج کشته شده که بازم ممکنه این صرفاً برداشت تالیا از سرنوشت مادرش بوده باشه. و اینکه علت بازنشست شدن سایروس و نبودش تو نبرد ترامور در کنار دیلین، این بوده که دیلین به شدت برای تالیا اهمیت قائل بوده و معتمدترین شوالیه خودش رو بازنشست کرده تا از تالیا بخاطر نسبش محافظت کنه. نکتهی دیگهای که در مورد تالیا هست احتمال به وجود اومدن رابطه بین اون و آندویه که به ملکه شدنش ختم میشه و فلین که یکی از دوستان نزدیک تالیائه بنظر میرسه به اون علاقه داره که این مسائل ممکنه در آینده باعث به وجود اومدن یه مثلث عشقی بین این ۳ نفر بشه J
پینوشت سوم: هم هورد در کولتیراس و هم الاینس در زاندالار عملیاتهایی انجام میدن و برای هم دیگه دردسر ساز میشن که در آینده انشاءالله به جزئیات این خرابکاریها اشاره خواهیم کرد.
فرمانروایان دریا: زاندالار به زودی …
پایان
[…] حتما بخونید: «سقوط تلدراسیل»، «نبرد لردران»، «فرمانروایان دریا: کولتیراس»، «فرمانروایان دریا: زاندالار»، «خشم الون»، «نبرد […]
ممنون از وقتی که برای تهیه مطالب میزاید.
سلام و خدا قوت جانانه این حرکت تون خیلی خوبه امیدوارن تا آخر BFA ادامه بدید 🙂
THX Boiiis